به علت مسائل فنی سایت را با فیلتر شکن ملاحظه بفرمایید پیشاپیش از همراهان گرامی پوزش بعمل می آید .

صفحات

نظرات

همراهان گرامی با نظر گذاشتن در پست ها به دیگران بگویید چگونه فکر می کنید

۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

باید هیمنه استبداد را بشکنیم

 ندای سبز آزادی

ابوالفضل قدیانی زندانی سیاسی و مبارز دوران ستمشاهی با تاکید بر اینکه در راه مبارزه باید صبر داشت می گوید: دستگاه سرکوب حاکمیت اساساً اعتقادی به قانون ندارد و سعی می‌کنند با اعمال تبعیض و اهمال در اجرای قانون به زندانی فشار بیاورند تا مأیوس شود و واداراش کنند که از کار سیاسی کنار بکشد، ساکت شود و به مقاومت و مبارزه با استبداد ادامه........................  

ابوالفضل قدیانی زندانی سیاسی و مبارز دوران ستمشاهی با تاکید بر اینکه در راه مبارزه باید صبر داشت می گوید: دستگاه سرکوب حاکمیت اساساً اعتقادی به قانون ندارد و سعی می‌کنند با اعمال تبعیض و اهمال در اجرای قانون به زندانی فشار بیاورند تا مأیوس شود و واداراش کنند که از کار سیاسی کنار بکشد، ساکت شود و به مقاومت و مبارزه با استبداد ادامه ندهد.
به گزارش کلمه، ابوالفضل قدیانی، عضو دربند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بیش از یک سال که در بند ۳۵۰ اوین به منبع انرژی و روحیه برای دیگر زندانیان و خصوصا جوانان در این بند شده و پیش نماز این بند است، چندین بار در این مدت به بیمارستان منتقل شده و عمل جراحی نیز انجام داده است.
قدیانی با تاکید بر اینکه نامه ها و سخنانش به رهبری با انگیزه‌ی امر به معروف و نهی از منکر است معتقد است: وظیفه‌ی دینی ماست که در حد توانمان در مقابل جور و ظلم بایستیم، ظلم و جور از فربه گی هرچه بیشتر فرو می‌پاشد.
قدیانی که سال ها برای استقلال و آبادی کشورش در زندان های طاغوت مبارزه کرده و شکنجه شده و هم اکنون آثار فشارهای آن روزها بر بدنش نمایان است با درد می گوید: نظامی که برای استقرار و تثبیتش هزاران شهید و جانباز داده‌ایم و زندان‌های رژیم و شاه را تحمل کرده‌ایم الان مدت‌هاست که جمهوری اسلامی براندازی شده است. دیگر از اصل تفکیک قوا هیچ نمانده است. با نظارت استصوابی مجلس تحت فرمان رفت، قوه‌ی مجریه هم مطیع شد و قوه‌ی قضاییه هم که از اول زیر نظر ولی فقیه بود و اساساً مستقل نبود.
متن کامل گفتگوی ابوالفضل قدیانی به شرح زیر است:
بارها زندانیان سیاسی و خانواده‌های شان از رعایت نکردن حقوق زندانیان سخن گفته اند. اگر بخواهید یکی از مهمترین آن‌ها را تشریح کنید کدام حق پایمال شده را نام می‌برید؟
اگر بخواهم یکی از مهمترین این حقوق را نام ببرم آن حق مرخصی و ملاقات حضوری است. متأسفانه در حال حاضر به هیچ عنوان در این زمینه حقوق زندانیان سیاسی رعایت نمی‌شود. واقعیت این است که الان اکثر قریب به اتفاق ملاقات‌ها در بند ۳۵۰ کابینی است و متأسفانه دادستانی اختیار این قبیل امور را خود عهده دار شده است. سابق بر این اجازه‌ی آن دست مدیریت زندان بود و ملاقات‌های حضوری و مرخصی‌ها در بیشتر موارد مطابق قانون داده می‌شد، اما متأسفانه الان مرخصی‌ها را بسیار محدود کرده‌اند و از این کار بوی کینه‌توزی و انتقام‌جویی به مشام می‌رسد.
بسیاری از عزیزانی که مدت‌هاست در زندان هستند، با وجودی که خود آن‌ها و به خصوص خانواده‌ی آن‌ها نیاز به این مرخصی دارند اما برای اینکه خانواده‌های آن‌ها را تحت فشار قرار دهند به آن‌ها مرخصی نمی‌دهند. دوستانی مانند عبدالله مؤمنی، عماد بهاور، علیرضا رجایی، محسن محققی، حسن اسدی زیدآبادی، امیرخسرو دلیرثانی، علیرضا بهشتی شیرازی، سیامک قادری، جواد علیخانی، محمدرضا مقیسه، اسماعیل صحابه، بهمن احمدی امویی، علی جمالی، علی ملیحی، محمد داوری، احمدرضا یوسفی، حسین رونقی، ابوالفضل عابدینی، مهدی فروزنده، فرید طاهری، جلیل طاهری و عزیزانی که در سایر زندان‌ها اعم از تهران، کرج و دیگر شهرستانها به سر می‌برند و من در این مجال حضور ذهن ندارم که نام همه‌ی این عزیزان را بگویم. کاملاً مشخص است که ندادن مرخصی به آن‌ها به خاطر تسویه حساب شخصی و انتقام‌جویی است.
فارغ از اینکه یک نفر به چه دلیلی زندانی است این حق اوست که از مرخصی استفاده کند، اما نهادهای امنیتی که سوار بر دستگاه قضا هستند تبدیلش کرده‌اند به یک امتیاز و سعی می‌کنند که در این میان شیطنت کنند. به تعداد محدودی امسال و سال قبل مرخصی دادند و به کسانی که واقعاً نیاز به مرخصی داشتند مرخصی ندادند.
من نمی‌دانم این‌ها چه لذتی می‌برند از اینکه کسی را که بچه‌ی کوچک دارد و این کودک مدت‌هاست جز از پشت شیشه کابین ملاقات پدرش را ندیده است را در ایام عید در زندان نگه دارند و بعد به کسی مثل من که از نظر روحی نیاز به مرخصی ندارد مرخصی بدهند. البته شاید به من به دلیل وضعیت جسمانی‌ام مرخصی داده‌اند اما داخل زندان کسانی بودند که آن‌ها هم به دلیل وضعیت جسمانی‌شان نیاز عاجل به مرخصی دارند اما به این دوستان مرخصی نمی‌دهند تا از این طریق به خودشان و خانواده‌ی شان فشار بیاورند. من به دلیل همین رفتارها درخواست مرخصی نکردم و نمی‌خواستم هم به مرخصی بیایم ولی دوستان توصیه کردند که به خاطر وضعیت خاص جسمانی به مرخصی بروم که بنده هم پذیرفتم.
عزیزانی که منتظر مرخصی بودند به لحاظ روحی در چه حالی بودند؟
خوشبختانه بچه‌ها با وجود این فشارها روحیه‌ی شان خوب است. با توکل بر حضرت حق ایستاده‌اند و مقاومت می‌کنند و مقاومت خواهند کرد.
در این مدت دیده‌ایم که برخی از زندانیان وقتی خبر بیماری‌شان منتشر می‌شود و یا اعتصاب می‌کنند مرخصی می‌دهند و یا درمانشان را پیگیری می‌کنند اما برخی نه، این اختلاف برخوردها ناشی از چیست؟
دستگاه سرکوب حاکمیت اساساً اعتقادی به قانون ندارد و سعی می‌کنند با اعمال تبعیض و اهمال در اجرای قانون به زندانی فشار بیاورند تا مأیوس شود و واداراش کنند که از کار سیاسی کنار بکشد، ساکت شود و به مقاومت و مبارزه با استبداد ادامه ندهد. به عنوان مثال حسین رونقی که با این همه بیماری همچنان بر مواضعش ایستادگی می‌کند.
خب فشار اصلی به خانواده‌ها وارد می‌شود.
درست است. آن‌ها هم قصدشان همین است. اما خانواده‌ها آگاه‌تر و مقاوم‌تر از این هستند که تحت تأثیر این روش‌های غیر انسانی قرار بگیرند. خانواده‌ها می‌دانند که قصد این‌ها این است که بین همه ایجاد اختلاف کنند و از اول هم همینطور بوده است اما به لطف الهی نخواهند توانست. من نمی‌دانم که رفتار غیر قانونی و بعضاً غیر انسانی منصوبین آقای خامنه‌ای در دستگاه‌های قضایی و امنیتی کی تمام می‌شود، اما مطمئن باشید که به فضل الهی اینگونه رفتارها زیاد دوام نخواهد آورد و پایمال‌کنندگان حقوق ملت نتیجه‌ی اعمالشان را خواهند دید.
حال که بحث به اینجا رسید بفرمایید با چه انگیزه‌ای به رهبری نامه نوشتید؟
با انگیزه‌ی امر به معروف و نهی از منکر و با انگیزه‌ی گفتن سخن حق نزد سلطان جائر که به فرموده‌ی رسول اکرم (ص) بزرگترین جهادهاست. دیگر بر قاطبه‌ی جامعه پوشیده نیست که بسیاری از این مفاسد و مشکلاتی که امروز کشور با آن دست به گریبان است، مستقیم یا غیر مستقیم از ایشان ناشی می‌شود. اما تأکید بر این مسلئه و تکرار آن هم لازم است. حاکمیت با زر و زور و تزویر از ایشان بت ساخته است و می‌خواهد با نشاندن ایشان بر فراز قانون، جرأت نقد رهبری را از منتقدان بستاند. این حریم کاذب باید شکسته شود و آن بخشی از مردم که به هر دلیلی خبر ندارند، بدانند که ایشان مملکت را به لبه‌ی پرتگاه کشانده و ایشان مسئول اصلی ویرانی اقتصاد، صنعت و فرهنگ این کشور است. البته من می‌دانم که مشکلات قانونی و سابقه‌ی دیرینه‌ی استبداد در تاریخ ما این امکان را فراهم کرده است که قدرت در یک جا تجمیع شود و همه می‌دانیم که قدرت مطلقه فساد آور است، ولی این مسئله رافع مسئولیت مستقیم آقای خامنه‌ای نیست. اینطور نیست که ما ساختار استبدادی را تنها مقصر بدانیم. ساختار استبدادی و مستبد در هم تنیده‌اند و برای اصلاح ساختار باید مستبد و استبداد را همزمان نقد کرد تا نقدمان مؤثر واقع شود. وضعیت امروز کشور، علاوه بر سلطه‌ی ساختار استبدادی بر کشور، متأثر از لجاجت و استبداد و خودبینی ایشان نیز هست و متأسفانه این رفتار همچنان ادامه دارد. از قرائن هم پیداست که ایشان نمی‌خواهند از این رفتارهایشان دست بکشند. وظیفه‌ی ماست که آن قدر بگوییم تا هیمنه‌ی استبداد را بشکنیم. آقای خامنه‌ای به عنوان بالاترین مقام کشور و کسی که بیشترین قدرت را در کشور (حتی به مراتب بیش از رئیس جمهور) در اختیار دارد باید درباره وضعیت امروز کشور پاسخگو باشد. نمی‌توان پذیرفت که کسی دارای بیشترین اختیارات ممکن باشد و از پاسخگویی به خاطر این اختیارات معاف شود. مهمترین چیزی که ایشان باید درباره‌ی آن پاسخگو باشد سوء استفاده از اختیارات، به منظور استقرار استبداد دینی است. استبدادی که علاوه بر وارد کردن خسارات بسیار بر کشور بزرگتری جفا را در حق دین مبین اسلام نیز کرده است. ایشان دین را آلت دست خود و ابزار قدرت‌ورزی خود کرده‌اند. این‌ها برای بخش بزرگی از جامعه معلوم شده است و ما هم باید آنقدر بگوییم تا بخش ناآگاه جامعه نیز آگاه شوند. با گسترش آگاهی این امید هست که آقای خامنه‌ای مجبور شود که عقب‌نشینی کند و بیشتر از این هزینه‌های سنگین به مردم مظلوم این آب و خاک وارد نکند.
به نظر شما چه اتفاقی افتاده است که بعد از سه دهه از پیروزی انقلاب به جایی رسیده‌ایم که مهدی خزعلی ۷۰ روز در زندان همین حکومت اعتصاب غذا می‌کند، محمد نوریزاد نامه می‌نویسد و تهدید می‌شود و به زندان می‌رود، ابوالفضل قدیانی با آن سابقه‌ی مبارزاتی خود در دوران طاغوت چنین دست به نقد می‌زند، حتی از درون زندان و هزارها نمونه‌ی دیگر از این دست؟
همانطور که می‌دانید شعار اصلی انقلاب، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود. ولی متأسفانه واقعیت این است که عملاً به آزادی و دمکراسی توجه لازم نمی‌شد. برای انقلابیون آن طور که باید و شاید مشخص نبود که این سه اصل همبسته‌اند و با از دست رفتن اصل آزادی دو اصل دیگر صدمه جبران ناپذیر می‌خورند. هرچند در فصول سوم و پنجم قانون اساسی به حقوق مردم و حق حاکمیت ملی تصریح شده است و این قانون صراحت دارد که حقوق مردم و حق حاکمیت ملی چیست. ولی در عمل این دو اصل در محاق رفت و زیر پا گذاشته شد و آنچه که پر رنگ شد ولایت فقیه بود. مدام هم تبلیغ می‌شد که مشروعیت ولایت فقیه از بالاست و از مردم نیست. بعد هم که گفتند اختیارات ولی فقیه در قانون کف اختیارات است و سقف آن هم بی‌نهایت است و معلوم نیست تا کجا خواهد رفت. العیاذ بالله اگر کسی نداند امر بر او مشتبه می‌شود که واقعاً اختیارات ولی فقیه در حد اختیارات شارع مقدس است.
به هر حال آنقدر ولایت فقیه پر رنگ شد که همه چیز را تحت شعاع قرار داد و جمهوری اسلامی تبدیل شد به یک حکومت فردی و خودکامه. شما ببینید که دیگر از اصل تفکیک قوا هیچ نمانده است. با نظارت استصوابی مجلس تحت فرمان رفت، قوه‌ی مجریه هم مطیع شد و قوه‌ی قضاییه هم که از اول زیر نظر ولی فقیه بود و اساساً مستقل نبود. به این ترتیب فلسفه‌ی وجودی انقلاب که نفی استبداد و خودکامگی و تمامیت‌خواهی بود تا حق جمهور مردم و حق حاکمیت ملی احیا شود و جمهوری اسلامی به تمام معنا برقرار شود به زیر سؤال رفت. در این شرایط وظیفه‌ی یک فعال سیاسی و اجتماعی این است که به این شرایط اعتراض کند.
در این باره توضیح بیشتری می‌دهید؟
به نظر من بعد از انتخابات خرداد هشتاد و هشت، روندی چندین ساله بروز تام و تمام پیدا کرد و آن براندازی جمهوری اسلامی بدست نهادهای انتصابی و نظامی منصوب آقای خامنه‌ای بود. الان مدت‌هاست که جمهوری اسلامی براندازی شده است. نظامی که برای استقرار و تثبیتش هزاران شهید و جانباز داده‌ایم و زندان‌های رژیم و شاه را تحمل کرده‌ایم. متأسفانه نظام فعلی نه جمهوری است و نه اسلامی. من قبلاً در این باره توضیح داده‌ام. قرار نبود که جمهوری اسلامی نظامی استبدادی و خودکامه باشد. ولی متأسفانه قانون اساسی کاملاَ زیر پا گذاشته شد و استبداد دیرینه در این مملکت این بار لباس دین پوشید. باز اصل آزادی بیان لغو شد، آزادی اجتماعات، که در قانون اساسی به آن تصریح شده است، تبدیل به آزادی اجتماعات طرفداران حاکمیت شد، احزاب مستقل و منتقد تعطیل شدند، اعتراض جوابش زندان انفرادی شد و خلاصه آزادی‌های تصریح شده در قانون اساسی مثل راهپیمایی‌های مسالمت‌آمیز به سادگی لگدمال شد.
الان دیگر حتی پرده پوشی هم نمی‌کنند و علناً اعلام می‌کنند که خواست یک فرد به جای قانون فصل الخطاب است. آیا این مسئله اعلام علنی استبداد نیست؟ در این وضعیت استبدادی ما شاهدیم که برای بالا رفتن از پله‌های ترقی، تملق گفتن آن شخص از الزامات است. الان به مناسبت‌های مختلف، دستگاه‌های دولتی و شبه دولتی با هم مسابقه می‌گذراند که تصاویر بزرگ‌تر و بیشتری از آقای خامنه‌ای با هزینه‌های سرسام آور چاپ کنند درست مثل کشورهای زیر سلطه‌ی دیکتاتوری مثل کره‌ی شمالی و سوریه و شوروی سابق. حال این وضعیت را مقایسه کنید با توصیه‌هایی که امیرالمؤمنین علی (علی) به مالک اشتر فرمودند. این‌ها همه نشانه‌ی روشن خودکامگی است. این خودکامگی برای صاحب قدرت شیرین است و همین است که برای حفظ قدرت منتقدین و متفکرین و دلسوزان مملکت منکوب و سرکوب می‌شوند. انسان‌های رشید و کارآمد کنار گذاشته می‌شوند و افراد کوتوله و بله‌قربان‌گو مدیریت کشور را به عهده می‌گیرند و نتیجه این می‌شود که می‌بینید. مردم را ترسو بار می‌آورند و فرهنگ نفاق و چاپلوسی را می‌پرورند. رسانه‌های آزاد را که مانع فساد است از دم تیغ می‌گذرانند و در نتیجه هزاران فساد کوچک وبزرگ، مثل اختلاس‌ سه‌ هزار میلیارد تومانی در کشور اتفاق می‌افتد. سه هزار میلیارد تومان معادل بودجه‌ی کشورهای کوچک و متوسط آفریقایی است. حکومت استبدادی هیچگاه نمی‌تواند جلوی چنین فسادهایی را بگیرد و اساساً خود علت اصلی ویژه‌خواری و فساد اقتصادی است. اگر بخواهد جلوی فساد را بگیرد باید بسیاری از مقامات و دست اندرکاران خودش را که دستشان در جیب ملت است را محاکمه کند، اما مسلم است که نمی‌تواند. همین است که پرونده‌ی فساد خیابان فاطمی به حال خود رها می‌شود و متهم اصلی همچنان در مقام خود باقی می‌ماند. اینکه بنده و امثال بنده چنین مواضعی اتخاذ کرده‌ایم دلیلش همین شرایط است، شرایطی که متأسفانه رو به بهبود نیست.
سیاست خارجی کشور هم که سیاستی ماجراجویانه است و منافع ملی در با روش آقایان مدت‌هاست که قربانی شده است. یکی از شعارهای اصلی انقلاب، شعار استقلال بود اما ما متأسفانه شاهد این هستیم که کشور به دلیل سوء مدیریت و فساد، هرچه بیشتر از نظر اقتصادی نزول کرده است و فرایند تولید با اختلال مواجه شده. به نظر من در مدت زمامداری آقای احمدی‌ نژاد ما از شعار استقلال مدام دورتر شده‌ایم. عجیب این است که هرچه وضعیت اقتصادی بدتر می‌شود همزمان شاخ و شانه کشیدن برای دنیا هم بیشتر می‌شود و این تنش‌ها هم وخامت وضعیت اقتصادی را تشدید می‌کند. مطمئن باشید که با وخامت اوضاع اقتصادی حاکمیت تلاش خواهد کرد که گناه این وضعیت را به گردن دشمن خارجی بیندازد. حاکمیت فعلی و اصولاً رژیم‌های استبدادی حیات خود را در گرو بحران‌آفرینی می‌بینند، از این طریق است که می‌توانند قسمتی از جامعه را بفریبند با ترساندن ایشان از استیلای دشمن خارجی و نسبت دادن مخالفان به بیرون مرزها، بتوانند تا چند صباحی حاکمیت زور و سرکوب را ادامه دهند و مشکلاتی را که خود مسببش بوده‌اند به گردن دیگران بیندازند. مشابهت حکومت آقای خامنه‌ای از این منظر با دیگر رژیم‌های استبدادی قابل تأمل است.
سیاست دولت در زمان آقای خاتمی تنش‌زدایی با دنیای خارج و برقراری ارتباط بر مبنای احترام متقابل بود. این سیاست به همراه عملکرد معقول اقتصادی اندک اندک داشت در جامعه تحول ایجاد می‌کرد. طبقه متوسط رشد می‌کرد، نهادهایی مدنی در حال تثبیت شدن بود و بهبود وضعیت معیشتی و فرهنگی قابل لمس بود. شرایطی که اگر ادامه پیدا می‌کرد اگر نگویم بساط استبداد را برمی‌چید، لااقل آن را محدود می‌کرد. اما متأسفانه از همان ابتدا، برنامه‌ی آقای خامنه‌ای و دستگاه‌ها قضایی و نظارتی و نهادهای امنیتی و نظامی وابسته با ایشان اخلال در این روند بود. و تأسف‌انگیزتر اینکه به دلیل قدرت نهاد‌های انتصابی و ضعف نهادهای نوپای مدنی و البته اشتباهات جریان اصلاحات و آقای خاتمی (که همینجا بگویم با وجود نقدهایم بر عملکردشان به ایشان علاقه‌مند هستم و ایشان را فردی دلسوز و خدوم می‌دانم) استبداد موفق شد احمدی‌نژاد را با لطایف الحیل به مسند ریاست جمهوری بنشاند و شد آنچه شد. آقای خامنه‌ای با سر کار آمدن احمدی‌نژاد یک قدم به آرزوی دیرینه‌اش که رسیدن به قدرت مطلقه‌ی بدون معارض بود نزدیک‌تر شد. اما از الطاف الهی انتخابات خرداد ۸۸ بود. به نظر من انتخابات خرداد ۸۸ و اتفاقات بعد از آن را می‌توان واکنش جامعه به فربه شدن هرچه بیشتر استبداد دانست. و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین. این انتخابات قدرت جریان ضد استبداد را نشان داد و معلوم کرد که مبارزه و تلاش متفکرین و منتقدین و دلسوزان کشور تا چه حد مؤثر بوده است و اندیشه‌های آن‌ها در بطن جامعه نفوذ کرده است. بنده و امثال بنده هم در مقام کسانی که جوانی‌شان را پای انقلاب گذاشته‌اند تا شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی محقق شود نمی‌توانسته‌ایم و نمی‌توانیم ساکت بنشینیم که آقای سید علی خامنه‌ای بیاید و به نام ولایت فقیه، سلطنت مطلقه بکند. وظیفه‌ی دینی ماست که در حد توانمان در مقابل جور و ظلم بایستیم.
آقای قدیانی، امروز تب خیابان خوابیده و حرکت‌های ظاهری اجتماعی کمرنگ شده. حاکمیت خیلی تلاش می‌کند که بقبولاند جنبش سبز تمام شده و حرکت اعتراضی مردم خوابیده و همه چیز آرام و خوب و خوش است. به نظر شما واقعاً همه چیز آرام است و یا این تبدیل شده به حرکت زیرزمینی و زیر پوست جامعه؟
در نامه‌ای که به آقای خامنه‌ای نوشته‌ام گفته ام که بر خلاف هر آنچه از قلت و نازکی می‌شکند ظلم و جور از فربه گی هرچه بیشتر فرو می‌پاشد. اگر می‌بینید که الان تب اعتراضات خیابانی فروکش کرده یکی از دلایلش این است که استبداد مجبور شده از تمام توان سرکوبش برای اینکه جنبش ظهور و بروز خیابانی نداشته باشد استفاده کند. من هم قبل و هم بعد از دستگیری‌ام تصریح کرده‌ام که جنبش سبز هم گسترده‌تر و هم عمیق‌تر شده است. این خواب و خیال آقای خامنه‌ای و استبدادطلبان است که جنبش از بین رفته است. دستگاه‌های تبلیغاتی وابسته به ایشان هم مجبورند بر طبل افاضات ایشان بکوبند. همگان دیدند که بعد از ۲۵ بهمن ۸۹ چقدر خواب این جماعت آشفته شد. حتی در خبرها بود که آقای خامنه‌ای به وزیر اطلاعات اعتراض کرده بود که شما می‌گفتید دیگر همه چیز خوابیده است پس این اتفاقات چه بود.
به نظر من اگر کوچکترین منفذی باز شود آن وقت خیابان‌های شهرهای کشور سبزپوش خواهند شد روشن ترین دلیلش هم این است که با کوچکترین فراخوانی شهر تبدیل به یک پادگان بزرگ می‌شود. اگر جنبش خوابیده است این لشکرکشی خیابانی برای چیست؟ اگر به آنچه می‌گویند باور دارند برای یک بار هم که شده طبق نص صریح قانون اساسی عمل کنند و مجوز راهپیمایی بدهند. مثل بسیاری از کشورهای مردمسالار دنیا که همین صدای و سیمای وابسته به آقای خامنه‌ای مدام با آب و تاب از راهپیمایی‌های مخالفین سیاست‌های دولت‌هایش گزارش تهیه می‌کند.
جنبش سبز جنبشی ریشه دار است. ریشه‌اش هم مطالبات معوقه‌ی ملی است. مطالباتی مثل حق حاکمیت ملی، حق آزادی‌های مدنی و سیاسی، حق برخورداری از حداقل معیشت برای تمام آحاد جامعه، خواست توسعه اقتصادی و انسانی و …. در این مدتی که از ظهور جنبش سبز می‌گذرد تمام این مطالبات با شدت بیشتری سرکوب شده‌اند، احزاب بیشتری تعطیل شده‌اند، روزنامه‌ها و رسانه‌های آزاد محدودتر شده‌اند، وضعیت اقتصادی به مراتب وخیم تر شده است و بسیاری از اتفاقات ناگوار دیگر. مسلم است که این مطالبات از بین نمی‌رود و به همین دلیل جنبش سبز از بین نمی‌رود.
نکته‌ی مهم دیگر هم این است که همانطور که رهبران مظلوم جنبش سبز، آقایان موسوی و کروبی که به ناحق در حصر به سر می‌برند، تأکید کرده‌اند، جنبش سبز جنبشی اصلاحی و ضد خشونت است. روشی که حکومت در سرکوب خشن راهپیمایی‌های سکوت خیابانی پیش گرفته بروز خیابانی جنبش را بدون اینکه خشونتی اتفاق بیفتد را دچار مشکل کرده است. بروز خشونت چیزی است که اصلاً مطلوب نیست. هرچند می‌توان به دنبال راه‌هایی بود که باز هم جنبش در سطح شهرها ظهور داشته باشد.
به نظر من همانطور مهندس میرحسین موسوی پیشتر تأکید کرده بود وظیفه‌ی اصلی یاران جنبش سبز آگاهی بخشی است. کاری که خوشبختانه الان به کمک رسانه‌های مجازی و البته روش‌های قدیمی‌تر در حال انجام است. گسترش آگاهی بزرگترین دشمن استبداد است. اتفاقاً اینکه حرکت جنبش سبز بطئی و آرام است برکاتی دارد.
شما می‌دانید که طیف‌های بسیار متنوعی در داخل جنبش سبز حضور دارند، به دلیل سال‌های دراز استبداد ظرفیت ما هنوز برای تحمل سخنان مخالف و اندیشه و شیوه‌ی زندگی متفاوت کم است. اکنون فرصت مغتنمی است که ما با خود تمرین گفتگو و مدارا بکنیم. نفس وجود این دیالوگ یعنی به ثمر نشستن جنبش سبز. این گفتگو باید با مخالفین جنبش هم صورت بگیرد. دنیای مجازی فضای بسیار مناسبی برای انجام این کار است. همین که کسی که طرفدار وضعیت موجود است با کس یا کسانی از جنبش وارد دیالوگ، هرچند دیالوگ چالشی بشود ضربه‌ای بر کمر استبداد است. استبداد پیروان و طرفدارانی چشم و گوش بسته می‌خواهد. سخنانی که بین شما و آن‌ها رد و بدل خواهد شد، در ضمیر آن‌ها اثر خود را خواهد گذاشت و در آینده نتیجه‌ی ملموس خواهد داد. در این راه باید صبر داشت و آیات شریفه‌ی صبر را نصب‌العین قرار داد: “أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ” (آیا پنداشتید که داخل بهشت مى‏شوید و حال آنکه هنوز مانند آنچه بر [سر] پیشینیان شما آمد بر [سر] شما نیامده است آنان دچار سختى و زیان شدند و به [هول و] تکان درآمدند تا جایى که پیامبر [خدا] و کسانى که با وى ایمان آورده بودند گفتند پیروزى خدا کى خواهد بود هش دار که پیروزى خدا نزدیک است)
آقای قدیانی، در صحبت‌هایی که الان داشتید و با توجه به اینکه شما یک دوره هم قبل از انقلاب فعالیت‌های مبارزاتی داشتید، زندان رفتید و جنبش مردم ایران را در آن زمان هم از نزدیک لمس کردید، اگر بخواهید بین جنبش سبز و جنبش آن روز مردم ایران مقایسه کنید، چه نکاتی برجسته است؟
در پاسخ به یکی از سؤالات قبلی شما گفتم در زمانی‌ که ما با رژیم شاه مبارزه می‌کردیم نسبت به مسئله‌ی دمکراسی و آزادی کم توجه بودیم. دمکراسی به معنای حاکمیت اکثریت با حفظ حقوق اقلیت. اینکه مرجع نهایی برای تصمیم‌گیری درباره‌ی اینکه کدام سلیقه و گرایش سیاسی، اجتماعی، فرهنگی زمام حکومت را در دوره‌ای محدود در دست بگیرد آرای عمومی است و هیچ کس حق ندارد با توسل به یک اتوریته دینی یا ایدئولوژیک این حق را از مردم سلب کند. اکثریت مبارزین در آن زمان بر این گمان بودند که با سقوط شاه استبداد می‌رود و حکومت دمکراتیک جایگزینش می‌شود اما برای ما چندان مشخص نبود که دمکراسی چه لوازمی دارد و استبداد از چه ناشی می‌شود.
ما می‌دانستیم چه را نمی‌خواهیم و نمی‌دانستیم چه را می‌خواهیم. متأسفانه در مجلس خبرگان قانون اساسی هم این عدم آگاهی از لوازم استبداد و دمکراسی باعث شد که برخی از بندهای قانون اساسی این امکان را یک نفر بدهد که با سوء استفاده از قانون و بر خلاف روح قانون اساسی و تصریح فصول سوم و پنجم آن قدرت در دستان یک نفر تجمیع شود. در آن زمان گمان بسیاری بر این بود که با تعبیه ولایت فقیه در قانون اساسی و شمردن صفاتی چون عدالت و تدبیر و شجاعت و… برای او، و اینکه ولی فقیه بر قوای سه‌گانه امکان تفوق داشته باشد مانع استبداد است اما از قضا سرکنگبین صفرا فزود. الان بعد گذشت بیش از سه دهه از تصویب قانون اساسی، آقای خامنه‌ای توانسته است اصل تفکیک قوا را که یکی از موانع اصلی استبداد است، با اقدامات غیر قانونی خود به طور کامل منهدم کند. اما خوشبختانه در حال حاضر، جنبش سبز دقیقاً می‌داند چه چیزی را می‌خواهد و به لوازم آن هم آگاه است.
به عنوان آخرین سؤال. نظرتان درباره‌ی انتخابات اخیر چیست؟
از قبل هم معلوم بود که این انتخابات، یک انتخابات فرمایشی و نمایشی است و در صحبت‌های آقای خامنه‌ای پیش از انتخابات که وعده‌ی مشارکت بالا اعلام شد معلوم بود که چه اتفاقی خواهد افتاد. اذانب استبداد باید به گونه‌ای جلوه دهند که پیشگویی‌های مستبد، محقق خواهد شد. اما الحمد لله این بار هم طشت رسوایی شان از بام افتاد. اعلام کردند که حدود بیست و شش میلیون نفر در انتخابات شرکت کردند و این تعداد شرکت کننده برابر با ۶۴ درصد واجدین شرایط است. واجدین شرایط را هم کمتر از تعداد واقعی اعلام کرده بودند و گفته بودند که حدود ۴۸ میلیون نفر واجد شرایط داریم. که خوب حاصل تقسیم ۲۶ بر ۴۸ می شود حدود ۵۴ درصد نه ۶۴ درصد. همیشه کسی که می‌خواهد دروغ بگوید و تقلب کند این چنین خودش را رسوا خواهد کرد. طبق اخباری هم که از وزارت کشور درز کرده است مشارکت بسیار پایین تر از همین ۲۶ میلیون نفری است که خودشان در ابتدا اعلام کرده‌اند و آقای خامنه‌ای هم درصد مشارکت واقعی را خوب می‌داند. مردم را هم نمی‌توانند فریب دهند بالاخره مردم فضای انتخابات را دیده‌اند و می‌دانند که درصد مشارکت چه قدر بوده است. حتی این اقدام ایشان در اعلام نتایج مشارکت ۶۵ درصدی برای کسانی هم که به هر دلیلی رفته‌اند و رأی داده‌اند مشکل درست خواهد کرد. برای مثال همین شهر تهران که گفته اند ۴۸ درصد واجدین شرایط در آن شرکت کرده‌اند. بالاخره با یک گشت و گذار ساده معلوم می‌شد که به هیچ وجه درصد شرکت کنندگان در انتخابات حتی نصف این این مقدار هم نیست. برای بسیاری از کسانی هم که رفته‌اند و رأی داده‌اند دروغ گویی دستگاه استبداد مشخص‌تر خواهد شد. البته این درست است که در شهرستان‌های کوچک و روستاها به دلیل ذات منطقه‌ای بودن انتخابات مجلسس و برخی نگرانی‌ها از عواقب شرکت نکردن در انتخابات از قبل هم میزان مشارکت حداقلی (که از قرار معلوم کمتر از دوره‌های گذشته بوده) متصور بود ولی خود حاکمیت هم می‌داند که این مشارکت حداقلی در شهرستان‌های کوچک و مناطق روستایی برایش مشروعیت نمی‌آورد و این رأی، رأیی نیست که آقای خامنه‌ای برای خود منظور کند. به همین دلیل است که من می‌گویم که آقای خامنه‌ای در مسابقه‌ی تک اسبه‌ای که برگزار کرد باز هم بازنده شد و پایه‌های لرزان حکومتش را با اصرار مجدد در تقلب و دستکاری نتایج انتخابات سست‌تر کرد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر