صدیقه وسمقی
من آمده ام با شال سبز خود؛ زخم هایت را ببندم و در این زمستان سرد جانفرسا پوستین سبزم را بر تن زخمی تو بپوشانم
برای آزادی خواهان دلاور سوری
سلام بر حمص !!
بیشتر از ستاره ها
بر تن ات لاله های سرخ روئیده است
چشم ها خیره مانده است
بر پاهای پینه بسته ات
که استوار ایستاده است
و زانوانت
که خم شدن را نیاموخته است !
سلام بر حمص !
-شهر آزادگان
دلیران –
سلام بر حمص !
-یاقوت سرخ بر انگشتر آزادی
پایداری –
که بیداد را
درمانده
و دژخیمان را
دیوانه کرده است
ای حمص تشنه !
گرسنه !
زخم خورده !
با نام تو
نبض واژه هایم
چه تند می زند !
ای سرود بلند مرگ استبداد !
لب های من
تورا زمزمه می کند
و قلبم
با ترنم تو می تپد
تو در محاصره ی کفتارها
مثل یک عقاب تیز پرواز
با شکوهی !
من آمده ام تا دست های تورا بفشارم
و دوستی خود را
نثار دست های مغرور تو کنم
من آمده ام با شال سبز خود
زخم هایت را ببندم
و در این زمستان سرد جانفرسا
پوستین سبزم را
بر تن زخمی تو بپوشانم
من آمده ام تا با هم
از این گذرگاه سخت و پر خطر
عبور کنیم
نگاه کن !
قمقمه ام خالی
و سفره ام تهی است
من نیز تشنه ی آزادی ام
و گرسنه عدالت
شانه هایم
از کوله بار سنگین بیداد
پینه بسته است !
نگاه کن !
بر تنم ،
دست های هموطنم ،
با دشنه ی نادانی
و خنجر دروغ و تزویر
هزار زخم نشانده است
من نیز ایستاده ام
پا بر جا !
و آمده ام تا با هم
از این تنگه بیداد
از این گردنه دروغ و تزویر
گذر کنیم
راه را اگر گم نکنیم ،
پشت آن صخره های سیاه ،
در میان باغ های سبز زیتون ،
چشمه ایست زلال
دست هایت را به من بده !
نفس ها را تازه کنیم !
چقدر در میان آتش و دود
بوی تازه صبح ،
بوی جوانه آفتاب
پیچیده است !
27 بهمن 1390
16 فوریه 2012
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر