منبع: ونگ نیوز
جز عشق چه می توان دید؟ آن دم که بزرگ مردی آن چنان از شور سرشار است که با فاصله های بدرنگ ، باز هم ، گرمای ایمان و اراده اش را به همه و همه می بخشد .چگونه می توانم بگویم دورم از پدری بزرگ ، حال آنکه زمزمه های معنویش را به گوش جان می شنوم و چگونه می توانم بگویم نزدیکِ نزدیکم ، حال آنکه نبود حضور سبزش ، کلام سحرانگیزش ، بارقه های معنویش و رأفت نگاهش ، رنگ از رخ بهار برده است ؟
آری ! زیستن عشق و شهامت می طلبد ، که گر جز این باشد خواب و خوری بیش نیست . هزار غنچه می شکفد ، هزار پرنده می خواند ، هزار درخت سبز می شود ، هزار شعاع از ستیغ کوه می تابد ، اما سرخی شرم همچنان بر گونه ی بهار پیداست که چگونه می توان بدون قرآن خواندن پدر ، سالی را تحویل کرد و یا مقلب القلوب را سر داد ؟
بیست بهار را با تو آغاز کردم و به یمن صلابت کلامت در دعای تحویل سال، تمامی سال را با دلگرمی به سر بردم …چگونه می شود بدون خیره شدن در چشمانت شب های بهار را به گونه ای شاعرانه و عارفانه ورق زد ؟ …نه…نمی شود…سخت است…
اما با خودم که خلوت می کنم ، صدایت را ، در هر جایی که باشی ، می شنوم که می گوید :
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وا بینی خیر تو در این باشد
بیشتر که به ایمانت و احساست متصل می شوم ، می شنوم که برایم و برای همه ی فرزندان دیارت ، شب تحویل سال ، قرآن می خوانی و دعا می کنی و با خلوص نیت طلب سعادت و رادمردی می کنی .
می دانم که سحر وجودت و تشعشع کلامت از سدِ هزار دیوار می گذرد و باز هم چون سال های گذشته بهار را برایم سبز معنی می کند ، نوروز را برایم خجسته می خواند و ردپای معجزه را در جوانه های نازک اندام نشان می دهد…
بهار بی حضور تو در کنارم ، آمد…اما بسی امید که باید به یزدان برد…
پدر ! اکنون تو در کنارم ، دست در دست هایم ، نشسته نیستی ، اما ایمانت ، عشقت ، شورت ، کلامت و ایثارت همیشه و هر لحظه راه گشای من و همه ی فرزندان دیارت است .
امید که بهارت سبز و حضورت مستدام باشد…