آیدا قجر
پس از انتخابات دورهی دهم ریاست جمهوری ایران، رسانههای بسیاری متولد شده و تا امروز به وظیفه اطلاع رسانی مشغول اند اما بسیاری از رسانههای نوپدید نیز پس از مدتی فعالیت به علل مختلف از کار باز ماندند. فضای محدود خبررسانی از......................
پس از انتخابات دورهی دهم ریاست جمهوری ایران، رسانههای بسیاری متولد شده و تا امروز به وظیفه اطلاع رسانی مشغول اند اما بسیاری از رسانههای نوپدید نیز پس از مدتی فعالیت به علل مختلف از کار باز ماندند. فضای محدود خبررسانی از داخل ایران با توجه به عدم اجازه به خبرنگاران و خبرگزاریها از سوی مسؤولان ایرانی و بازداشت گسترده روزنامهنگاران باعث شد تا شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک و توییتر نیز به خبررسانی بپردازند. در آستانهی سه سالگی جنبش سبز با مهدی جامی، روزنامه نگار و کارشناس رسانه پیرامون ضعفها و قوتهای رسانههای سبز و راهکارهای بهترسازی آنها گفتوگو کردیم:
پس از انتخابات دورهی دهم ریاست جمهوری رسانههای بسیاری بر
صحنهی اینترنت با هدف اطلاع رسانی بیشتر ظاهر شدند. آیا این رسانه ها
توانستهاند بعد از سه سال بر وظیفه خود باقی بمانند؟
اجازه بدهید برای اینکه یک مدلی داشته باشیم که بتوانیم به این دست
سوالها جواب بدهیم از دو منبع اسلامی استفاده کنیم. اول آرای امام موسی صدر
و دوم هم متن قرآن. چرا از این دو منبع استفاده کنیم برای اینکه داریم
درباره مجموعهای صحبت می کنیم که اصولا با مبانی اسلامی و نگاه اصلاحی
شناخته شده است. امام موسی صدر از پیشگامان نگرش های اصلاحی در دورهی ما
ست و بر افکار بسیاری از انقلابیون ایران هم تاثیرگذار بوده است و به نظرم
این تاثیر هنوز به طور جدی وجود دارد. یعنی با وجود اوراق شدن بسیاری از
اندیشه هایی که مثلا اقای خمینی وارد جامعه اسلامی و شیعی کرد و با وجود بی
اعتباری آرا و اعمال سیاسی کسانی مانند آقای خامنه ای، نظرات و رهیافتهای
کسی مثل امام موسی صدر همچنان ارج خود را حفظ کرده است طوری که گویا جامعه
شیعی بعد از ناامیدی از همه جریانهای فکر سیاسی و اصلاحی - از طبیب و
مدعی- علاقه مند است یک دوره نیز با رهبری امام موسی صدر به جهان امروز
بنگرد.
صدر در نگرش خود توجه خاصی به مردم داشت و به نیازهای ایشان. حتی با
اتکا به قرآن می گفت نماز هم ارزشی ندارد اگر با رفع نیاز کسان و همسایگان
همراه نباشد. من از همین جا شروع می کنم. یعنی می گویم رسانههای سبز در
پاسخ به کدام نیاز شکل گرفتند و چگونه به این نیاز پاسخ دادند؟ برای نمونه
جرس و کلمه و سحام نیوز و تلویزیون رسا را در نظر بگیرید. این رسانه ها چه
نیازهایی را می دیدند که در رسانه های دیگر پاسخ نمی گرفت تا به این نتیجه
رسیدند که باید به میدان بیایند؟ و اگر این نیاز آنها را وارد میدان کرد چه
شد که بعد از مدتی همگی بجز جرس از میدان خارج شدند؟ آیا نیازها پاسخ داده
شد؟ آیا دیگر نیازی نبود به رسانه ای سبز؟
من در رفتار رسانهای جرس تا حدی یک سطح پاسخ به نیازهای روز را می
بینم که آن هم متاثر از آرای فقهی آقای کدیور است. یعنی ایشان در معضلات
فقهی جامعه مدرن تلاشهای نیکویی کرد. همین اواخر هم دیدید که به همراه سه
اندیشمند دینی دیگر نامه ای خطاب به مراجع نوشتند در باره مساله ارتداد. در
آن چارچوب که اختیار کرده ایم به نظرم کارهای آقای کدیور از تریبون جرس
شاخص و ارجمند است. یعنی به نیاز مخاطب هوشیار و به آن حساس است. اما از
باب فقه جدید و تاملات تازه در این زمینه که بگذریم می رسیم به بابهای
دیگر. طبعا نیازهای مردم فقط مسائل فقهی نیست. به خبر و نظر هم نیاز دارند.
به روشهای تازه و مدرن مردمگرایی در خبر و گسترده کردن ابواب خبر هم نیاز
هست. مردم نیاز داشتند رسانه ای تازه در جنبش پیدا شود. رسانهای که
آینهی آنها و نیازهای آنها و گرایشها و مباحث مورد علاقهی آنها باشد.
اینجا کارنامه جرس چندان درخشان نیست. چنانکه کلمه و سحام نیوز. وضع رسا هم
که ناگفته پیدا ست.
این نیازها چه بود که در این رسانهها از نظر شما نتوانست به خوبی منعکس شده و زیر پوشش فقهی مستتر ماند؟
به نظر من مشکل این بود که یا تشخیص نیازهای مردم ناموزون و فاقد
همهجانبهنگری بود یا نیازهای سیاسی و جناحی و مصلحتهای پوشیده بر
نیازهای هواداران سبزها غلبه پیدا کرد. اینجا هم مباحث مختلفی وجود دارد
اما من علاقه مندم توجه شما را به این نکته جلب کنم که دیسکورسهای ذهنی در
مدیریت رسانه کاملا تاثیر داشته است. یعنی فارغ از اینکه اصلا مصلحت بود
که کرکرهها پایین کشیده شود و رسانه تازه و قدرتمندی پا نگیرد یا نه، ما
با مشکل مدیریت رسانه دست به گریبان بوده ایم. فرض کنید جرس طوری رفتار
کرده که نشان می دهد از خبرسازی هم ابایی ندارد. یا کلمه طوری رفتار کرده
که خود را از تکوپوی رسانهای عمومی بودن انداخته و به بولتن خبری رهبران
جنبش بدل ساخته است. همین قصه را در سحام نیوز می بینید. در واقع مدل ذهنی
مدیران این سایتها و سردبیران اش چندان پیشرو و مسلط به جوانب مختلف
مدیریت رسانهای نبوده است. می شود گفت نه نیازش را حس می کردهاند و نه
علاقهای به روزآمد ساختن روش رسانهای خود داشتهاند و نتیجه این شده که
از نیاز مخاطب و نیازهای رسانه ای تازه غافل بمانند و با ریزش مخاطب
روبهرو شوند. مساله جنبههای مالی هم دارد، اما به نظر من مسالهی مالی
همیشه مسالهی ثانوی است در موفقیت. چنانکه صدا و سیما با بودجهی عظیمی
که دارد ناتوان از پاسخگویی به نیازهای مخاطب است. نمونه بیرونیاش هم صدای
آمریکا ست که تنها به هدر دادن بودجه اش مشغول است.
بنابرین بعد از دورهی داغ خبری که عیبپوش مشکلات مدیریتی و
گفتمانی در این رسانهها بود بهتدریج مسائل خود را نشان داد و کارها را
تقریبا در همه زمینهها کند یا متوقف کرد. شما از خود بپرسید آیا کلمه به
نیازهای انبوه شدهی مخاطباناش پس از زندانی شدن رهبران سبز پاسخ داد؟ اگر
نداده است یعنی یا نیاز را ندیده که بعید است یا از آن تعریفی داشته که به
هر حال ضدرسانه بوده است.
جدا از رسانه هایی که همچنان به فعالیت خود مشغول و شما هم به
آنها اشاره کردید، تعدادی هم بودند که بعد از مدتی به دلایل مختلف فعالیت
خود را قطع کردند. این رفتوآمد رسانه ها چه تاثیری بر مخاطب می گذارد؟
وضع مخاطب سنجی در این افتوخیزها کمتر مورد توجه بوده است. اما
اگر نگاه کنیم میبینیم که مخاطب به سوی رسانههایی تغییر مسیر داده است که
از درک تازهی رسانهای برخوردار اند و تعریف روشنی از توان خود دارند و
با ثبات نسبی و آزادی بیشتری به علایق مخاطبان توجه کرده اند و جدلهای
عرصه عمومی را دنبال می کنند. به زبان دیگر، آنچه می توان مشاهده کرد
کمشدن تاثیر رسانه های «رسمی» سبز و پرمخاطبشدن رسانههایی است که من آن
را لیبرال می نامم. در این میانه، مخاطب فکر میکند که لابد چیزی از جنبش
سبز باقی نمانده است. به این دلیل ساده که رسانهی پرطرفداری از آن
نمایندگی نمی کند. به نظرم این نکتهی مهمی است. مردم به صورت غریزی بین
جنبش و رسانه رابطه برقرار می کنند. از این دیدگاه نگاه کنیم در یک سو
انبوهی از رهبران و نخبگان سیاسی را داریم که رسانه ندارند یا رسانهای
درخور اندیشهها و بلندپروازیهاشان ندارند و از طرف دیگر مردمی را داریم
که به گرد رسانه هایی جمع شده اند که رسانهی رهبران سبز نیستند! و اگر آن
تقسیمبندی سبز و لیبرال را با اغماض بر روی این نقشهی رسانهای تطبیق
کنیم، به این نتیجه می رسیم: لیبرالها رسانه دارند و رهبر ندارند و سبزها
رهبر دارند و رسانه ندارند. این باید نقطهی عزیمت تامل سبزها باشد. اینجا
ما به تعادلی نیاز داریم که فعلا وجود ندارد. اما اگر کار را به امان خدا
رها کنند، قطعا آینده از آن رسانههای لیبرال است. چون آنجا که رسانهای
شکل میگیرد و تاثیرگذار میشود است که جنبش واقعی در جریان است.
با این تعاریف آیا اصولا می توان رسانهای را مستقل و بدون خط
مشی خاص تعریف کرد؟ رسانه های دولتی خواه یا ناخواه از خط قرمزهای دولتی
که تامین کنندهی بودجهی آنهاست پیروی میکنند و رسانههایی که شما از
آنها به عنوان نمایندهی حزب یا یک نگرش نام بردهاید نیز خط مشیهای خود
را دارند.
به نظرم بحث استقلال با خط مشی نداشتن یکی نیست! رسانهای مستقل است
که توان نه گفتن به اسپانسرهای خود داشته باشد و مجری صرف خواستههای آنها
نباشد. این همانقدر که در باره بی بی سی صادق است در باره جرس هم صادق
است. هر جا بحث بمیرد و کارها به دور تکرار بیفتد و مخاطب اهمیت نداشته
باشد ما با یک رسانهی مرده طرف هستیم. یا حداکثر رسانهی حاشیه. این رسانه
دیگر رسانهی جنبش نیست.
مستقل بودن برمیگردد به باز بودن برای شنیدن نظرهای نو و راهکارهای
تازه. این هم شامل مدیران است و هم حامیان مالی و ارزیابان رسانهای. و
گرنه وضع میشود آنچه شما در صدای آمریکا می بینید. بنابراین، داشتن خط مشی
هیچ مشکلی ندارد. بحث من بر سر کیفیت کار و تازگی و بهروزبودن ایدهها و
توان تغییر است. نه دولتی بودن عیب است و نه خصوصی بودن هنر است. مساله در
کیفیت مدیریت و ارزیابی و برخورد با مخاطب است. اصرار بر سر خصوصی بودن هم
در شرایطی که میدانیم و میبینیم سرمایهگذاران خصوصی از رسانهسازی طفره
میروند، نوعی خیالاندیشی است. پس بهتر است به کیفیت و ساختار و روابط با
مخاطب توجه کنیم تا هم دولتی ها را یکسره کنار نگذاریم و هم خصوصیها
بدانند که صرف خصوصی بودن مشکلی را حل نمی کند و مثلا استقلال نمی آورد.
رسانه هایی که شما آن را لیبرال معرفی میکنید چند خصیصه دارند:
اول، بودجهی دولتی است؛ دیگری، تکیه بر اخبار کلانتر نه فقط داخل ایران.
رسانههایی هم که از آنها نام برده شد به این دلیل که از دولتی تبعیت
نمیکنند، در نتیجه خط مشی خود و مدیرانشان را دنبال می کنند. اگر بخواهیم
به گفتهی شما مبنی بر لیبرال شدن رسانههای خصوصی و نه دولتی برسیم، چه
راهکاری پیشنهاد می کنید؟
اگر فکر می کنید منظورم بی بی سی است باید روشن کنم که من بی بی سی
را رسانه لیبرال نمی دانم. به نظرم بهتر است بیبیسی را رسانهای
محافظهکار بدانیم! که حالا واردش نمی شوم. پیشتاز رسانههای لیبرال فعلا
در تلویزیونها «من و تو» است و در رسانه های نو جریان غالب در فیسبوک.
صدای آمریکا هم رسانهای محافظه کار است با دیدگاههای سیاسی افراطی و جنگ
سردی. از این لحاظ بیبیسی و صدای آمریکا در یک طبقه قرار میگیرند. البته
این را می دانم که بیبیسی و صدای امریکا را کنار هم گذاشتن ظلم است ولی
به هر حال ناچار از این تقسیمبندی هستیم. اگر بیبیسی تا حدودی چپ محافظه
کار باشد صدای آمریکا راست افراطی است. این جریان غالب است، ولی همیشه می
توان رگه های دیگری هم در این تلویزیون ها پیدا کرد.
اینکه چگونه می شود رسانههای لیبرال را گسترش داد به نظرم کار
آسانی نیست، چرا که ما درگیر جریانی از افراطیگری هستیم که تلاش می کند
عرصههای رسانهای را تصرف کند. سرنوشت بالاترین مثلا از این بابت غمانگیز
است. فیسبوک وضع بهتری دارد، چون شمار کثیری در آن جمع هستند و با
شناسههای واقعی فعالیت میکنند. این خودش نشان میدهد که جریان افراطی
زیرپوستی است و وقتی نام مستعار مجاز باشد راحتتر خود را نشان میدهد.
بههرحال، ما در داخل و خارج ایران هنوز مسالهمان افراطیگری است. این
جریان اقلیت است اما اقلیت پرتکاپویی است و ارزش وارسی و ریشهشناسی و
باستانشناسی دارد.
لیبرال شدن البته خیلی قابل توصیه هم نیست. این اتفاقی است که دارد
میافتد. جامعهی ایران تغییر کرده است و می کند و ایدههای لیبرال را
بهراحتی می پذیرد و تجربه میکند. مساله این است که این تغییر در رسانه ها
منعکس نشده است. «من و تو» از این بابت بازتر است. یک دلیلاش این است که
رسانهای است که سیاسی شناخته نمی شود. بنابراین، خصلت اجتماعی کارش قویتر
است. و شما وقتی به عرصه اجتماع قدم می گذارید این لیبرالیسم را بهتر می
بینید و منعکس می کنید. بنابراین، اگر توصیهای بشود کرد این است که
رسانهها کمی از بار سیاسی خود بکاهند و به زندگی روزمره توجه کنند. چیزی
که تقریبا از رسانههای جریان اصلی غایب است. رسانههای مخاطبمحور و
جامعهگرا به نظرم حتما در موقعیت بهتری برای انعکاس لیبرالشدن زندگی
ایرانیان شهرنشین هستند. ما در زمانه میگفتیم خارج از سیاست هم زندگی هست.
رسانهای که دایما به سیاست بپردازد، شانس چندانی برای دیدن تغییرات
اجتماعی نخواهد داشت و بختی برای تاثیرگذاری در آن هم ندارد.
در کنار رسانههای خبری، شبکههای اجتماعی مانند فیس بوک و
تويیتر نیز از فضایی که هدف سازنده آن بود، خارج شدند و به نوعی یکی از
منابع کسب اخبار قرار گرفتند. این تحول تا کنون هم ادامه دارد. به نظرتان
این اتفاق اول ماحصل چیست و آیا این شبکههاای اجتماعی میتوانند به عنوان
یک منبع خبری مورد استناد قرار گیرند؟
من رسانه های نو یا نیومدیا و شبکههای اجتماعی را سبزترین رسانهها
می دانم! بحث منبع بودن یا نبودن اینجا آنقدر مطرح نیست که بحث نمایندگی
مطرح است. این رسانهها بهترین نمایندهی سبزها بودهاند و البته دیگر
طیفهای مخالفان. اما سبزها تنها در همین رسانهها که بر اصل اشتراک و
همخوانی و شبکهسازی استوار است درخشیدهاند. سبز در واقع رسانهاش
رسانههای جدید بوده است. شما نگاه کنید به مرگ ندا در خیابان. آن تصویر را
فقط موبایل مردم میتوانست به جهان منتقل کند. و اصلا موبایل نبود بخش
بزرگی از حافظه جمعی سبزها ثبت نمیشد و منتقل نمیشد و تاریخ نمیشد.
رسانههای مدرن چه موبایل و چه یوتیوب و فیسبوک و توئیتر و وبلاگ مهمترین
ثبت کنندهی جنبش سبز بوده اند.
حالا نگاه کنید به رابطهی این رسانههای مردمی با رسانههایی که
رسانههای رسمی سبز بودهاند. چقدر این دو عرصه با هم ارتباط دارند؟ از من
بپرسید می گویم تقریبا هیچ! این است که گفتم دیسکورسهای ماقبل جنبش و
ماقبل رسانههای جنبش بر ذهن مدیران و سردبیران رسانههای سبز حاکم بوده
است. البته انصاف باید داد که این امر منحصر به رسانههای سبز هم نبوده و
مثلا رسانهای همچون رادیو زمانه که اصولا با ایدههای مدرن شکل گرفت، درست
در وقتی که باید آن ایدهها را به کار میبست دچار خواب اصحاب کهف شده
بود! یک دوره بیبیسی توانست وارد این عرصه شود اما بعد به دلیل محافظه
کاری ذاتیاش فضا را بر این رسانه ها تنگ کرد. برنامهی پارازیت در صدای
آمریکا یک دوره بهخوبی با این رسانهها ارتباط پیدا کرده بود. و به نظرم
تنها رسانهای که موفق شد بدون اینکه سبز باشد از ارزشهای مدرن رسانهای
استفاده کند، شبکه «من و تو» بود و هست.
درس این دوره برای رسانههای سبز این است که اگر میخواهند در وضع
خود بازنگری کنند و در صحنه فعال باشند باید پیوندی همه جانبه با رسانههای
نو پیدا کنند. من راه دیگری نمی بینم.
مخاطب بیشتر انتقاداتی که شما مطرح میکنید کیست و بیشترین صدمه به چه کسانی وارد میشود؟
نقد من طبعا متوجه معماران رسانهای است. طراحان و مدیران و
سردبیران رسانهها. همانها که کمتر دیده میشوند! مردم راه خود را
میروند. اما اینکه معماران رسانهای هنوز خانههای قدیمی بسازند که مثلا
درونی اندرونی دارد و به روی نیازهای تازه گشوده نباشند، عجیب است. عجیب هم
نیست شاید. در دهههای اخیر تغییر در مردم همیشه سریعتر اتفاق افتاده است
و نخبگان دستکم در حوزهی فرهنگ ایرانی همیشه درگیر دگمهای ذهنی خود
بودهاند. این را باید تغییر داد. یعنی باید به نیاز مردم و روشهای تازهی
ارتباطی مردم توجه کرد.
انتقادهایی که وارد میدانید، آیا رسانهی «ایرانندا» را نیز شامل میشود؟ سرانجام آن چه شد؟
من نمیتوانم از طرف جمع «ایرانندا» حرف بزنم چون سخنگوی جمع دوست دیگری است و نه من. اما چون طراح تلویزیون
«ایرانندا» بودهام میتوانم بگویم که در آن طرح، طبعا این نقدها
لحاظ شده بود. من در طراحی رادیو زمانه هم تعهد خود را به نیازهای مردم
نشان داده بودم و به نظرم موفقیتاش هم نشانهی توجه به نیازهای زمان بود.
در طراحی تلویزیون هم من ایدههای تازهی بسیاری را وارد کردهام و احتمالا
متن طرح را منتشر خواهم کرد. بعد از اتمام طراحی هم همچنان در حال کار و
یادداشتبرداری و مدلسازی هستم. یک نمونهاش را در شیوهی تدوین فیلم
«چلتکهی زندگی ایرانی» دیده اید. برای من مشارکت اصل و پایه بنیادین
رسانه است. یک سالی است به چیزی فکر می کنم که می توان آن را «ویکی تی-وی»
نامید. شماری از ایدههایی که در شبکهی «من و تو» اجرا میشود هم مورد
پسند و علاقهی من است. فکر میکنم «من و تو» در دقیقهی اکنون پیشروترین
رسانهی تصویری فارسی است. اما آنچه آنجا صورت میگیرد هنوز محل گسترش
دارد. چنانکه محل ویرایش و پیرایش هم. ولی در مجموع کار موفقی است. ایران
ندا اما رادیکالتر از «من و تو» طراحی شده است. شاید همین رادیکال بودناش
باعث شده که تا امروز اجرایی نشود. چرا که بحث دیسکورسهای ذهنی مانع
ایجاد میکند. من یک نمونهی کوچک در همان اوایل تحقیقام روی مایههای
تازه در برنامههای تلویزیونی، و پیش از طراحی ایران ندا، به بیبیسی
فارسی دادم به اسم «هفتان.» قرار بود یک برنامهی هفتگی با هفت برنامهی
هفتدقیقهای باشد اختصاصا دربارهی رسانه از کتاب و فیلم تا عکس. اما وقتی
برای مذاکره رفتم متوجه شدم که سردبیری که قرار است درباره این طرح نظر
بدهد، اصولا با مفاهیم روزنامهنگاری شهروندی و غیرمتمرکز آشنا نیست!
بنابراین، همه چیز را همانجا رها کردم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر