به علت مسائل فنی سایت را با فیلتر شکن ملاحظه بفرمایید پیشاپیش از همراهان گرامی پوزش بعمل می آید .

صفحات

نظرات

همراهان گرامی با نظر گذاشتن در پست ها به دیگران بگویید چگونه فکر می کنید

۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

واژه «فتنه» در تاریخ اسلام دستاویزی برای «منفی جلوه دادن اقدامات ظلم ستیزانه» بوده است

محمد سروش محلاتی در یادداشتی با عنوان «تبرئه یزید٬ هرگز» نوشته واژه «فتنه» در تاریخ اسلام دستاویزی برای «منفی جلوه دادن اقدامات ظلم ستیزانه» بوده است. به نوشته وی «تاریخ اسلام نشان می‌دهد واژه‌هایی مانند «فتنه»، «فساد» و «اختلاف» پیوسته بهانه‌هایی برای منفی جلوه دادن اقدامات حق طلبانه و ظلم ستیزانه بوده است.»

متن کامل این یادداشت بدین شرح است:

برای هر انسان منصفی که کم و بیش با تاریخ اسلام آشنا باشد و جنایات یزید بن معاویه را..................



محمد سروش محلاتی در یادداشتی با عنوان «تبرئه یزید٬ هرگز» نوشته واژه «فتنه» در تاریخ اسلام دستاویزی برای «منفی جلوه دادن اقدامات ظلم ستیزانه» بوده است.
به نوشته وی «تاریخ اسلام نشان می‌دهد واژه‌هایی مانند «فتنه»، «فساد» و «اختلاف» پیوسته بهانه‌هایی برای منفی جلوه دادن اقدامات حق طلبانه و ظلم ستیزانه بوده است.»
متن کامل این یادداشت بدین شرح است:
برای هر انسان منصفی که کم و بیش با تاریخ اسلام آشنا باشد و جنایات یزید بن معاویه را خوانده باشد شگفت آور است که بشنود:
کسانی بوده ـ و یا هستند ـ که از یزید دفاع کرده و حکم به برائت او می‌دهند! ولی این موضوع چندان هم شگفت آور نیست، زیرا آنان از «دو توجیه» استفاده می‌کنند و به این وسیله افراد «ساده لوح» را تحت تاثیر قرار می‌دهند.
توجیه اول:
قیام حسین بن علی، حرکتی در جهت ایجاد تفرقه در جامعه و اختلال در نظام بود. و هر حکومتی حق دارد که چنین اقداماتی را سرکوب کند. بخصوص که در این زمینه از رسول خدا نیز دستور رسیده است که اگر کسی مردم را به اختلاف دعوت می‌کند، او را بکشید. قاضی ابوبکر ابن العربی در کتاب العواصم من القواصم (ص ۲۳۷) با همین منطق از یزید دفاع می‌کند.
این گروه بر این عقیده‌اند حتی اگر یزید را هم جائر و فاسق بدانیم، باز هم نمی‌توان رفتار کسانی را که نظم اجتماعی را مختل می‌کنند و مردم را به اعتراض در برابر حکومت دعوت می‌نمایند، قابل قبول دانست. زیرا در نهی از منکر هم باید برخی حد و مرز‌ها را رعایت کرد و از آن جمله حفظ نظام را که مصلحت اهم شمرده می‌شود نمی‌توان نادیده گرفت.
ابن تیمیه که در این گروه قرار دارد امام حسین را متهم می‌کند که با خروج خود، موجب فتنه و فساد در جامعه شد. (منهاج السنه، ج۴، ص۵۳۰) و به همین دلیل است که خطیب نویسنده معاصر مصری، در پاورقی العواصم، «شیعیان کوفه» را محکوم می‌کند که با دعوت امام (ع) به عراق، «فتنه انگیزی» نموده و زمینه اختلاف و فساد را در جامعه به وجود آوردند.
پاسخ این پندار جاهلانه، بسیار روشن است. از آنان باید پرسید مگر در منطق عقل و شرع، هرگونه سکون و آرامش مطلوب است و آیا برهم زدن «هرگونه نظم» قبیح است؟ و آیا تاکید عقل و شرع بر «هرگونه سکون» و آرامش است و هرگونه اتحادی از چنان قداستی برخوردار است که برای حفظ و پایداریش، در برابر هر ظلمی باید سکوت کرد؟ با این حساب، بین منطق شما و منطق فرعون چه فرقی است؟ او هم در برابر دعوت موسی، به مردم می‌گفت: موسی می‌خواهد در میان شما فتنه انگیزی کند، لذا باید او را کشت: «و قال فرعون ذرونی اقتل موسی و لیدع ربه انی اخاف... ان یظهر فی الارض الفساد» (سوره غافر، آیه ۲۷)
تاریخ اسلام نشان می‌دهد واژه‌هایی مانند «فتنه»، «فساد» و «اختلاف» پیوسته بهانه‌هایی برای منفی جلوه دادن اقدامات حق طلبانه و ظلم ستیزانه بوده است. مثلاً ابن عباس می‌گوید یک روز شاهد عتاب عثمان به حضرت علی (ع) بودم که می‌گفت: تو را به خدا قسم باب «اختلاف و تفرقه» را باز نکن. و با این توجیه می‌خواست جلوی اعتراض حضرت به رفتارهای ناپسند خود را بگیرد و حضرت را وادار به سکوت کند. ولی امام در پاسخ او فرمود: هرگز تفرقه افکنی نمی‌کنم ولی تو را هم از آنچه خدا و پیامبر نمی‌خواهد، باز می‌دارم و به راه رشد راهنمایی می‌کنم. «اما الفرقه فمعاذ الله ان افتح ل‌ها بابا او اسهل الی‌ها سبیلا و لکنی انهاک عما ینهاک الله و رسوله عنه و اهدیک الی رشدک» (شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۱۵)
و وقتی امام حسین از مکه خارج می‌شد، عمروبن سعید او را از اختلاف افکنی در امت و شقاق در میان مردم برحذر می‌داشت ولی پاسخ حضرت آن بود که: دعوت به خدا و پیامبر، «شقاق» نیست. پیش از آن نیز حرکت مسلم در کوفه به عنوان آنکه «شق عصای مسلمین» است محکوم می‌شد. در آن روز واژه «فتنه» زیاد به کار برده می‌شد. مثلا مروان حکم، به معاویه نامه نوشت که امام حسین درصدد ایجاد فتنه است. و متقابلا حضرت پاسخ داد که حکومت معاویه، خود بزرگ‌ترین فتنه است. (ابن سعد، طبقات، ص۴۴۰)
 و نعمان بن بشیر، فرماندار کوفه، که از حمایت مردم از مسلم در کوفه آگاه شده بود، اعلام خطر می‌کرد که «فتنه» در راه است. (تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۵)
و نیز گروهی از صحابه پیامبر، که حضرت علی (ع) را در برابر جنگ طلبان داخلی تنها گذاشتند، می‌گفتند: فتنه اتفاق افتاده است! در روز عاشورا هم عمروبن حجاج که فرماندار جناح راست سپاه عمروبن سعد بود به نیروهای خود گفت: «در کشتن کسی که بر امام مسلمین شورش کرده تردید نداشته باشید»
توجیه دوم:
هر چند قیام امام حسین (ع) بر اساس اهداف مقدسی انجام گرفت و برخورد سپاهیان عبیدالله با حضرت، ظالمانه و جائرانه بود، ولی در این باره اتهامی متوجه شخص خلیفه ـ یزید بن معاویه ـ نیست زیرا وی نه تنها به چنین کاری دستور نداده بود، بلکه اساساً از آن «بی‌اطلاع» بود. از این رو اقدامات بی‌رحمانه سپاه عمر سعد را به خلیفه نباید نسبت داد و او را در این جنایت نباید سهیم و شریک دانست.
از کسانی که به این توجیه روی آورده و برای تبرئه یزید تلاش کرده‌اند، «غزالی» است. او در احیاءالعلوم می‌گوید: از کجا معلوم که یزید در جریان قضایای کربلا بوده تا چه رسد به آنکه چنین دستوری داده باشد، و از همین جا نتیجه می‌گیرد که باید از لعن و نفرین یزید دست برداشت:
 «فان قیل: هل یجوز لعنه یزید لانه قاتل الحسین او آمر به؟ قلنا هذا الم یثبت اصلا»
و به تبع او زبیدی در اتحاف الساده، هم از مقام امام حسین تجلیل می‌کند و از شهادت آن حضرت اظهار تاسف می‌نماید، و هم یزید را تبرئه می‌کند که فجایع کربلا، به دور از چشم خلیفه اتفاق افتاد (ج۷، ص۴۸۸)
ولی این توجیه هم از دو جهت غیرقابل قبول است، یکی آنکه واقعیت‌های تاریخی و گزارشات فراوان آن را تکذیب می‌کند و نشان می‌دهد که یزید شخصاً در جریان موضوع بوده و به آن امر کرده است. (ر. ک تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۱ - انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۰ و...)
 اسناد این موضوع بقدری زیاد است که در اینجا نیازی به تکرار و توضیح واضحات نیست. جهت دوم آن است که با صرف نظر از این اسناد و شواهد تاریخی، باز هم یزید «قاتل» امام حسین و مستحق «لعنت» است. نظام و سیستمی که یزید در رأس آن قرار دارد، بر اساس «توزیع قدرت» در میان کارگزاران حکومت و اختیارات آنان برای تصمیم گیری در مسائل مهم و اساسی، اداره نمی‌شد تا بتوان فاجعه‌ای از نوع کربلا را به تصمیم فردی جز یزید نسبت داد. در این نظام جائرانه، چون «استبداد» حاکمیت دارد و قدرت در شخص خلیفه متمرکز است، همه اقدامات کارگزاران بر طبق «اراده ملوکانه» انجام می‌گیرد و آنان نقشی بیش از «آلت فعل» ندارند. در چنین نظامی یزید نمی‌تواند بگوید: «نمی‌دانستم» زیرا پاسخ به او این است که:
اولاً: عیون و جاسوس‌ها و گزارشگرانت در همه زوایای زندگی مردم حضور دارند و نجوای آنان را رصد می‌کنند. چطور از اسرار زندگی مردم اطلاعات بدست می‌آوردی ولی از جنایات آشکار فرمانروایانت بی‌خبر بودی؟
ثانیاً: چرا پیله‌ای در اطراف خودت تنیده‌ای که کسی جرات نمی‌کند تا واقعیت‌های جامعه را به تو گزارش کند و تو را آگاه سازد؟
ثالثاً: مگر قبل از وقوع جنایت، کدهای تحریک کننده‌ای در اختیار ماموران بی‌خرد و بی‌اراده قرار نداده بودی که آن‌ها برای هر جنایتی آماده باشند؟ مثل آنکه به فرماندار مدینه نوشتی: اگر حسین با من بیعت نمی‌کند، سرش را برای من بفرست!
رابعاً: چرا پس از وقوع جنایت، درصدد تطهیر عاملان جنایت برآمده و با تعبیرات چند پهلو، جنایات آنان را، در حد خطا و اشتباه تنزل دادی؟ مگر وقتی یحیی بن مروان شعری در نکوهش عبیدالله خواند، جلوی او را نگرفتی؟
خامساً: اگر واقعاً قصد وقوع این جنایات را نداشتی پس چرا وقتی که از زمینه‌های اعتراض مردم اطلاع یافتی، قسی‌ترین و سفاک‌ترین کارگزاران (عبیدالله بن زیاد) را بر مردم گماردی و کسی را که در حقش احتمال رفق و مدارا با مردم را می‌دادی (نعمان بن بشیر) کنار گذاشتی واز فرمانداری کوفه عزل کردی؟
سادساً: چرا با دیدن اسرا و رئوس شهدا، نه تنها سرور و خوشحالی کردی، بلکه بی‌ادبی و جسارت را به اوج رساندی و فقط وقتی که متوجه شدی «افکار عمومی» در شام بر علیه تو شوریده است، رفتارت را «تغییر دادی» و به اهل بیت امام حسین به ظاهر احترام نمودی و به ناچار و از روی فریب و نیرنگ به امام سجاد گفتی: لعنت خدا بر ابن مرجانه، من در خدمت شما هستم!
البته برای کسی مانند غزالی که «سر در گریبان» خود فرو برده و با بستن چشم خویش بر واقعیت‌ها می‌خواهد دانش دینی احیاء کند و احیاء العلوم بنویسد، جز این هم انتظار نمی‌رود. برای او همه چیز قابل توجیه است، ولی برای شخصیتی مانند امام خمینی که «سر از گریبان» برآورده و با چشم دوختن به واقعیت‌ها می‌خواهد، گوهر دین را از دست ستمگران نجات دهد، انتظار دیگری می‌رود. او هرگز اقدامات جنایت کارانه و وحشیانه ماموران شاه را فقط به حساب آن‌ها نمی‌گذارد و شاه را تبرئه نمی‌کند، زیرا در حاکمیت استبدادی که شاه «قدرت مطلقه» دارد، کسی جرأت سرکوب مردم «بدون اجازه اعلیحضرت» را ندارد. از این رو حضرت امام فرضیه «جهل شخص اول» را، حیله‌ای برای نجات وی از مهلکه و خشم مردم می‌دانست:
«بعضی گفته‌اند که اعلیحضرت بی‌اطلاع بودند از این مسائل! و هر چه ظلم شده، دیگران کرده‌اند. همه افراد ایران اطلاع دارند الا شاه؟! شاه توی این مردم نبوده؟ ایشان که در فرمایشات خودشان همیشه می‌گویند که همه کار‌ها به دست من انجام می‌گیرد، و دیگران هم همین طور می‌گویند که هر چه عمل می‌شود به دست شاه است. در قضیه فیضیه که ریختند، به هر کس مراجعه می‌شد می‌گفت: اعلیحضرت فرموده، راست هم می‌گفتند. کسانی دیگر نمی‌توانستند انجام بدهند بدون اطلاع شاه، «تمام نظام» ایران در «تحت رهبری» ایشان است، در نظام حکم قتل یک کسی را یا حکم غارت یک جائی را، رییس شهربانی بدهد یا یک ارتشبد، هیچ کدام نمی‌توانند،... یک شاهی که همه می‌دانند که همه کار‌ها دست خود این است، و همه دیکتاتوری‌ها را این دارد می‌کند، آن وقت کسی بگوید، گناهی گردن ایشان نیست. ایشان اطلاع از این مسائل نداشتند!» (صحیفه امام، ج ۴، ص۴۸۵)
نتیجه آنکه:
اگر در آموزهای ائمه معصومین بر لعن یزید و بنی امیه، تاکید زیادی شده است این دستور دامن زدن به یک کینه شخصی و یا زنده داشتن یک تعصب مذهبی نیست. این آموزه متضمن این حقیقت است که دست‌های پنهان را در وراء جنایت‌ها ببینید و تحت تاثیر توجیه‌هایی که برای تبرئه آنان انجام می‌شود، قرار نگیرید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر