سی و هفت روز از اعتصاب غذای نسرین ستوده وکیل دربند دادگستری که این روزها در زندان اوین به سر می برد می گذرد، و علیرغم ضعف شدید جسمی وی همچنان مصمم به ادامه این اعتصاب غذای اعتراضی است. به گزارش کلمه، نسرین ستوده وکیل و فعال حقوق بشر زندانی که بیش از دو سال از حکم ۶ ساله ی خود را بی آنکه حتی یک روز به مرخصی بیاید می گذراند، از ۲۶ مهرماه...................
سی و هفت روز از اعتصاب غذای نسرین ستوده وکیل دربند دادگستری که این روزها در زندان اوین به سر می برد می گذرد، و علیرغم ضعف شدید جسمی وی همچنان مصمم به ادامه این اعتصاب غذای اعتراضی است.
به گزارش کلمه، نسرین ستوده وکیل و فعال حقوق بشر زندانی که بیش از دو سال از حکم ۶ ساله ی خود را بی آنکه حتی یک روز به مرخصی بیاید می گذراند، از ۲۶ مهرماه دست به اعتصاب غذای اعتراضی زد.
رضا خندان، همسر این زندانی سیاسی چند روز پیش از ملاقات کابینی با وی خبر داده و اعلام کرده بود: حسابی لاغر شده و وزناش به ۴۳ کیلو رسیده است. او که یک عمر برای حقوق کودکان تلاش کرده است می گوید: “من نمیتوانم اینجا بنشینم و دست رو دست بگذارم تا اینها هرکاری دلشان میخواهد با بچهی من و خانوادهام بکنند.”
بر اساس این گزارش نسرین ستوده در پاسخ به این پرسش همسرش که تا کی اعتصابات را ادامه خواهی داد؟ گفته است که “اعتصابم نامحدوده … میدونی نامحدود یعنی چی؟” و پاسخ رضا خندان که: “نه … نمیدونم”
نسرین ستوده از ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ در بازداشت است و در دادگاه به جرم “اقدام علیه امنیت ملی، تبانی و تبلیغ علیه نظام و عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر” به تحمل ۱۱ سال حبس تعزیری، ۲۰ سال محرومیت از وکالت و ۲۰ سال ممنوعیت خروج از کشور و به جرم تظاهر به بی حجابی به ۵۰ هزار تومان جریمه نقدی محکوم شده است.
اعمال فشارها بر این وکیل زندانی که خود پیش از این وکیل بسیاری از زندانیان سیاسی و دانشجویان دربند بوده است از طریق خانواده ی خود اتفاق جدیدی نیست، تیرماه امسال گزارش شده بود که شعبه دوم دادیاری دادسرای شهیدمقدس تهران با ارسال نامه های جداگانه به رضا خندان همسر و مهراوه دختر نسرین ستوده وکیل دادگستری، آنها را ممنوع الخروج کرده است. هیچ دلیلی در برگه احضاریه ای که برای مهراوه و رضا خندان صادر شده برای صدور این قرار ذکر نشده و می توان آن را بخش دیگری از اعمال فشار روانی بر روی زندانیان سیاسی دربند ارزیابی کرد.
مهراوه خندان فرزند نسرین ستوده تنها ۱۲ سال ونیم دارد و مشخص نیست که به چه دلیل با چنین محرومیتی مواجه شده است. این اولین بار است برای فرزند نوجوان یک زندانی سیاسی قرار ممنوع الخروجی صادر می شود.
کلمه پیش از این گزارش داده بود که رضا خندان همسر نسرین ستوده از دریافت احضاریه ای در زندان توسط همسرش خبر داده که بر اساس آن یکشنبه ۳۱ اردیبهشت باید در شعبه ی یک دادگاه انتظامی وکلا حاضر شود. اما هفته ی پس از آن مخابره شد که ماموران تا ساعت پایانی جلسه و زمان رسیدگی دادگاه از اعزام او برای شرکت در دادگاه خودداری کردند.
تیرماه سال جاری نیز گزارش شد که مطابق احضاریه ای که از طرف شعبه دوم دادگاه انتظامی وکلا برای رسیدگی به تعلیق پروانه وکالت نسرین ستوده در زندان ابلاغ شده بود وی باید یکشنبه ۱۸ تیر ماه در محل کانون وکلای مرکز حاضر می شد. اما علی رغم حضور قضات دادگاه انتظامی وکلا و حضور خانواده و دوستان نسرین ستوده، مسئولین از اعزام او برای چندمین بار متوالی به محل دادگاه خودداری کردند.
در این مدت فعالان و دلسوزان زیادی با پیام ها و فعالیت های خود با حمایت از نسرین ستوده از وی خواسته اند که به این اعتصاب که ادامه ی آن خطرناک است پابان دهد اما وی مصر به ادامه ی آن است.
کمپین های حمایت از نسرین ستوده در فضاهای مجازی، طراحی و انتشار پوسترها، طرح ها و عکس های مختلف از وی، تغییر پروفایل های مجازی به عکس گل نسرین، طوفان توئیت ها و پست های دسته جمعی فعالان گوگل پلاس و نامه ها و یادداشت و گزارش های مختلف که در رسانه های خارجی و در بین فعالان شبکه های اجتماعی از زبان های دیگر هم بازتاب داشت، همه و همه در حمایت از مادری است که این روزها با اعتصاب غذا و بر کف دست گرفتن جانش حاضر نیست فریاد اعتراضش را خاموش کند.
* * *
دکتر فرهاد میثمی هم با ارسال نامه ای به رضا خندان، همسر نسرین ستوده،
اعلام کرده که به همراهی با اعتصاب غذای نسرین ستوده خواهد پرداخت. او
نوشته است: از امروز، در کنج غارم، لب بر غذا میبندم. به لیوان آبی
میگذرانم … و نمکی … و به لیوانی چای شمال ایران. و دو عدد خرما صبح … و
دو عدد خرما شب (آنچنان که از خودت شنیدهام که قوت روزانهی نسرین هم در
همین حدودهاست … یا شاید کمتر). و تا زمانی که خبر غذا خوردن نسرین را از
تو نشنوم، بر همان روال خواهم رفت … . اگر هزار انشاءالله … هزار انشاءالله
… اعتصاب غذای نسرین به خیری پایان یابد، پس از آن تا سی روز دیگر، به
جبران مافات، باز بر همان نَمَط خواهم رفت، به تنبیه خویشتن، و به کفّارهی
بیخاصیتیهایم؛ گرچه، به شکرانهی سلامت نسرین، یک خرما به قوت صبح و یک
خرما به قوت شب خواهم افزود. امید که به خیری به پایان راه برسم، بعد از آن
هم کاسه و کوزهام را برگیرم و دوباره بنشینم کنج کتابغارهی کوچکم و چون
سه-پنج سال پیشین، سر به گریبان آن نازنینان- کتابهایم- فرو برم.متن کامل یادداشت آقای میثمی که در اختیار کلمه قرار گرفته، به شرح زیر است:
به رضا، برای نسرین ایران
رضای گرانقدر
دیگر فقط صبوری و دیگر فقط نگران بودن را نمیتوانم که برتابم. برایت مینگارم. هدف اصلی این نوشتار، هم احترام به تصمیم نسرین است و همراهی با آن، و هم تلاش برای تغییر آن، بدان اندک مقدار که از پَروزنی چون من برمیآید.
توضیحی ندارم گویاتر و بیشتر از آنچه تیرماه سال پیشین در نامهای در زمان اعتصاب غذای زندانیان سیاسی اوین و رجایی شهر نوشتم. آن نامه را می توانی اینجا ببینی.
ایستادگی و آزادگی نسرینِ تو و نیز خودت – که نقش و جایگاه مهم و ارزشمندت در این میان بر ما پوشیده نیست – چیزی نیست که نیاز به بیان من داشته باشد؛ وقتی جهانیان به احترام آن، کلاه از سر برداشتهاند.
به خواستهی نسرین احترام میگذارم. امّا نخواهید از ما و من که فقط بشنویم که روزهای اعتصاب غذای نسرین شد بیست و سه، شد بیست و شش، شد بیست و نه، شد سی و یک … و همین طور. یعنی قرار است چه بشود؟ هر روز عددی بیشتر بشماریم، و نگرانی فزایندهمان را با چشمان و نگاهمان یا لبگزیدنی و سرتکاندادنی بگذرانیم؟ همین؟! و همین طور بگذرد … و بگذرد … تا خدای ناکرده، یک روز رادیو را که باز میکنیم … نه خدای من … حتّی فکرش هم که از دورسوی ذهنم میخواهد عبور کند، تمام جسم و جانم به لرزه میافتد.
چند روز پیش نامهای خطاب به دادستان تهران امضا کردیم و تحویل دادستانی دادیم. توجه به خواستههای نسرین و وضعیت او را خواستار شدیم، و یادآوری کردیم که قفسبانانش از بابت جان و سلامت او مسؤولند. امّا چه؟ دلمان را خوش بداریم که نامهای را امضا کردهایم؟ روزها که همچنان همانطور دارند میگذرند…
در ذهنم مدام به دنبال راهی میگشتم که “احترام” به تصمیم نسرین و “همراهی” با او را، با “اثر بر تصمیم او” تلفیق کند؛ برای پیگیری هدف ارزشمندش در قالبی و صورتی دیگر از پایداری، تا از فاجعهای که همه نگران آن هستیم فاصله بگیریم. این هدف با درخواستهای معمولیِ “خواهش میکنم” و “تمنّا میکنم” در سطح زبان، دستیافتنی نیست، چه که ابعاد مسأله ریشهدارتر و بنیادیتر از این حرفهاست و موقعیّت بس خطیرتر. ارادهی آهنین نسرین را جز با پولادین ارادهی خودش نمیتوان تغییر داد. و برای برآوردن اینیکی، بایستی به جهانبینی و ارزشهای او دقّتی مضاعف کرد. نسرین از خودش میگذرد … امّا کیست که نداند خیمهی جهانبینی نسرین – برخلاف برخی از قفسبانانش – بر عمود “ارزش انسان” و جان انسان استوار است، و اتّفاقاً نسرین بر این مسأله – وقتی دربارهی کسی غیر از خودش باشد – بسیار حسّاس است. برای نسرین، هر “تکجان” دنیایی از ارزش است … تمام توان و هستیاش را دارد در راه حفظ حقوق دانه دانهی همین “تکجان”ها ایثار میکند. از این بابت است که برای اثر بر تصمیم او، میخواهم بر این نقطهی قوّت بزرگ وانسانی وجود خود او تکیه کنم.
از امروز، در کنج غارم، لب بر غذا میبندم. به لیوان آبی میگذرانم … و نمکی … و به لیوانی چای شمال ایران. و دو عدد خرما صبح … و دو عدد خرما شب (آنچنان که از خودت شنیدهام که قوت روزانهی نسرین هم در همین حدودهاست … یا شاید کمتر). و تا زمانی که خبر غذا خوردن نسرین را از تو نشنوم، بر همان روال خواهم رفت … . اگر هزار انشاءالله … هزار انشاءالله … اعتصاب غذای نسرین به خیری پایان یابد، پس از آن تا سی روز دیگر، به جبران مافات، باز بر همان نَمَط خواهم رفت، به تنبیه خویشتن، و به کفّارهی بیخاصیتیهایم؛ گرچه، به شکرانهی سلامت نسرین، یک خرما به قوت صبح و یک خرما به قوت شب خواهم افزود. امید که به خیری به پایان راه برسم، بعد از آن هم کاسه و کوزهام را برگیرم و دوباره بنشینم کنج کتابغارهی کوچکم و چون سه-پنج سال پیشین، سر به گریبان آن نازنینان- کتابهایم- فرو برم.
امّا اگر خدای ناکرده، امور به نحوی دیگر پیش رود، و در این میان، نسرین را گزندی رسد، که کور شوم و آن روز را نبینم و کر شوم و از آن نشنوم … آن دو خرمای صبح و شام را هم حذف خواهم کرد و خواهم رفت تا به تعداد روزهای او. آتشی که حتی فقط فکر گزند به نسرین بر نیستان جانم میافکند قرار از کفم میرباید … چه رسد که زبانم فلج، فقط فکر نباشد. سلامت از آن آتش برون آمدن را در توان خویشتن نمیبینم … امّا اگر از آن آتش به سلامت برون آیم، زیستنِ زان پس را وقف آگاهی یافتن و آگاهی بخشی دربارهی حقوق انسان خواهم کرد و وقف مسیر عدم خشونت. و از آن بازنخواهم ایستاد، حتّی در زنجیر. امّا نسرین را بگو، آتش، گاه برخی جوجهققنوسان نوپدید خویش را هم میسوزاند. و جوجه ققنوسان سلامت برآمده از آتشِ او هم، تا بخواهند بزرگ شوند و توان یابند و …، بسی میکَشد و بسا هم که پریدن تا افقهای او را هرگز نتوانند. تاریخ ایران، امروز، همین امروز و در همین برههی بسیار تعیینکننده، به پروازِ بلندِشیرآهنکوه ققنوسی چون او نیازمند است.
رضای گرامی،
میدانم که ایّامی است از ملاقات محرومی؛ نسرین هم در انفرادی است و از رسیدن خبر و پیام محروم. امّا تمام امید من به آن است که در طی روزهای آینده، فرصتی برای دیداری هرچند کوتاه به شما دهند. و تمنّایم از تو این است که در آن کوتاه فرصت، به نسرین برسانی که آدمی یا آدمهایی آن بیرون، در نهایت احترام به تصمیم تو، عهدی چنین بستهاند، به واسطهی “نیاز” خودشان، و “نیاز” ایران و آینده به وجود نسرین –می ترسم که بگویم نیز بهواسطهی عزیزیِ خودش، اثری نکند؛ پس میگویم نیزبه واسطهی عزیزیِ خانوادهاش. ضمناً، به او بگو که یکی از آن آدمها، اگر چه هیکلش به ظاهر درشتتر از اوست، امّا بنیهاش چندان تعریفی ندارد و بیماری مزمنی هم دارد. حالا او اگر میخواهد ادامه دهد، تصمیمش محترم است. امّابداند که این تصمیم را فقط برای جان خودش نمیگیرد. و بداند که من این انتخاب را از بابت اعتقاد به نفس عمل نکردهام. ایمان من به ایمان او به انسان و ارزش انسانو عشق او به انسان است که مرا چنین گستاخ و بیآزرم داشته در پیامدادنی چنین بیتناسب با جایگاهم. من بر ارزشی که او برای هر “تکجان”ی غیر خویشتن قائل است تکیه کردهام. اگر هم اثری بر تصمیم او نگذارم، نیک میدانم که ترجیحی از همین نوع، امّابس بزرگتر در ملاحظهی او بوده، مستقل از این که من با آن ارزیابیاش موافق باشم یا نباشم.
رضا جان،
اینها را به نیّت همان یک امر مهم –تلاش برای تأثیر بر تصمیم نسرین در عین احترام و همراهی – برایت نگاشتم. منتشر شدن یا نشدن این حرفها هدفم نیست و تصمیم دربارهی آن را به تو وامیگذارم. اگر ارزیابیات این بود که صرف انتقال پیام به صورت خصوصی برای حرکت در راستای آن هدف کافیست، همان کافیست. و اگر تشخیص دیگری دادی، خودت وکیلی. نیک میدانم که نگرانی و پریشانی من، صد یکِ نگرانی و پریشانی درونی تو هم نمیتواند باشد. نیز میدانم، قدمی کوچکدر راهی میگذارم که اگر مسؤولیت سنگین نیما و مهراوهات نبود،تو بسیار پیشتر در آن وارد شده بودی. همه این را میدانیم و دقیقاً حفظ همین نقطهی بسیار مهم را از تو میخواهیم. بگذار بخش کوچکی از این بار سنگین بر دوش کسانی دیگر تقسیم شود.
اطمینان دارم که در ضمیر تو هم– بسیار پرمایهتر و بیش از من – چیزی از جنس همین نجواهای قلبی این روزان و شبان من جاری است، که:
خدایا …
نکند …
خدایا …
نکند …
خدایا …
نکن!
بیست و ششم آبان نود و یک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر