علی محمد شمس
در حالی که فشار تحریمها هر روز بیشتر از پیش میشود، همه شواهد و قراین از عدم آمادگی و بهتر بگوییم بلاتکلیفی و بیبرنامگی مجموعه حاکمیت برای مقابله با تحریمها حکایت دارد. اظهار نظرهای متضاد دولتیها در راهاندازی بورس ارز همزمان با سقوط ناگهانی ارزش ریال در برابر ارزهای خارجی طی دو هفته گذشته، تنها یکی از نشانههای این بلاتکلیفی و بیبرنامگی است. همزمان با دور اول افزایش شدید نرخ ارز در ماههای......................
*نظرات وارده در یادداشت لزوما بیانگر دیدگاه 88 نمی باشد
در حالی که فشار تحریمها هر روز بیشتر از پیش میشود، همه شواهد و قراین از عدم آمادگی و بهتر بگوییم بلاتکلیفی و بیبرنامگی مجموعه حاکمیت برای مقابله با تحریمها حکایت دارد. اظهار نظرهای متضاد دولتیها در راهاندازی بورس ارز همزمان با سقوط ناگهانی ارزش ریال در برابر ارزهای خارجی طی دو هفته گذشته، تنها یکی از نشانههای این بلاتکلیفی و بیبرنامگی است. همزمان با دور اول افزایش شدید نرخ ارز در ماههای گذشته دولت با افزایش قیمت ارز دولتی ادعا کرد ناپایداری قیمت ارز را کنترل و آرامش را به بازار ارز بازگردانده است اما سقوط آزاد ارزش ریال در چند ماه بعد بی اعتباری این ادعا را ثابت کرد. ورود بینتیجه دستگاه امیتی به بازار ارز در مرحله نخست صعود قیمت ارزهای خارجی در ماههای قبل و دستگیری گسترده دلالان ارز و بستن چندین صرافی و ورود ناکامتر سپاه پاسداران در مرحله دوم صعود قیمت ارز طی هفتههای اخیر به روشنی نشان میدهد حاکمیت هیچ درک مشخصی از این بحران ندارد.
در سالهایی که قطعنامههای شورای امنیت یکی پس از دیگری علیه ایران صادر و تحریمهای اقتصادی و بانکی هر روز گسترده و گستردهتر میشد، شاهد تصویب پر ریخت و پاشترین بودجهها و بیسابقهترین گشاده دستیها و بذل و بخششها در داخل و خارج کشور بودیم. مقامات افغانستانی از دریافت چمدانهای دلار خبر میدادند و خبر کمکهای چشمگیر ایران به کشورهای آمریکای لاتین از جمله نیکاراگوئه و ونزوئلا و بولیوی در جریان سفرهای متعدد احمدینژاد به این کشورها با آب و تاب نقل میشد. امروز پس از آنهمه ولخرجیها و گشاده دستیها و درحالی که سنگینترین گوشها نیز صدای تحریمهای بین المللی را میشنود و پس از آن که درآمدهای نفتی ایران به یک سوم کاهش یافته است، اعلام اقتصاد مقاومتی از سوی رهبری حکایت از آن دارد که این غفلت و یا تغافل منحصر به دولت نبوده است.
برای این که تصویر روشنتری از وضعیت اقتصادی کنونی کشور داشته باشیم کافی است به عنوان یک نمونه به این خبر توجه کنیم که کارخانههای تولید خودرو اکنون ماههاست که به علت تحریمها با ۴۰ درصد ظرفیت خود کار میکنند و تولید ایرانخودرو از روزی سه هزار اتومبیل به روزی چند صد اتومبیل کاهش یافته و در برخی روزها به رکورد تولید پنجاه اتومبیلهم رسیده است.
براساس گفته برخی مسؤلان ایران خودرو از همین تعداد اتومبیل تولیدی نیز تعداد زیادی به علت نقص قطعات به بازار عرضه نمیشوند. سهم مصرف برق در بخش تولید و صنعت اما شاید گویاترین شاخص برای آگاهی از وضعیت تولید کشور باشد. زمانی که احمد نژاد دولت را تحویل گرفت سهم مصرف برق صنعتی(بخش تولید) حدود ۵۵ درصد کل مصرف انرژی برق کشور بود. این رقم امروز به کمتر از ۲۵ درصد کاهش یافته است. این به معنای نرخ منفی توسعه صنعتی و تعطیلی گسترده واحدهای تولیدی و در نتیجه کاهش تولید و افزایش بیکاری و فقر و گرانی است. وضعیت اندوه بار و بحران زده اقتصاد کشور که شرح مختصری از آن به دست دادیم در شرایطی ایجاد شده که درآمد ایران از محل فروش نفت طی هفت سال گذشته به بیش از پانصد میلیارد دلار بالغ میشود. اگر این حجم از درآمد را با درآمد ارزی کشور طی هشت سال دوره اصلاحات مقایسه کنیم مسئله روشنتر میشود. بودجه ارزی هزینه شده طی هشت سال دوره اصلاحات حدود ۱۵۰ میلیارد دلار بود و خاتمی در شرایطی دولت را تحویل داد که موجودی صندوق ذخیره ارزی حدود ۱۹ میلیارد دلار بود.
قصد ما در این نوشتار ارزیابی عملکرد اقتصادی حاکمیت کنونی نیست و نمیخواهیم خوانندگان را با ارائه آمارهای خشک اقتصادی خسته کنیم. در این نوشتار در پی پاسخ به این سؤال هستیم که مسؤولیت این وضعیت اندوهبار بر عهده کیست؟ اصولگرایان مخالف و منتقد احمدینژاد این روزها میکوشند که این وضع را نتیجه مدیریت و عملکرد دولت او در عرصه اقتصادی و سیاست خارجی معرفی کنند. اما این همان آدرس غلط و جدیدترین دروغی است که حاکمیت دروغ، دست درکار ساختن و رواج آن است. واقعیت این است که احمدینژاد چه در حوزه اقتصادی و چه در حوزه سیاست خارجی بر همان مسیری حرکت کرد که ایدهآل و مطلوب رهبری بود. او دست کم در این دو حوزه دیدگاههایی کاملاً هماهنگ و نزدیک به رهبری را به اجرا گذاشت. در دوره اصلاحات دیدگاههای سیاسی و اقتصادی رهبری در سطح دولت نفوذی نداشت و در سطح سران قوا نیز آراء رهبری در اقلیت قرار داشت، بنابراین شاخصهای اقتصادی روندی مثبت را نشان میداد و البته ایشان بیتوجه به روند رشد و توسعه کشور در دیدارهای عمومی و یا در سفرهای استانی بر نظرات خود پای میفشردند، اما با شکل گیری مجلس هفتم و قرار دادن حداد عادل در رأس آن و سپس رویکار آوردن احمدینژاد، اوضاع تغییر کرد. در شرایط جدید دیدگاههای اقتصادی و سیاسی رهبری نه در دولت، مهجور بود و نه در سطح سران در اقلیت قرار داشت. در این دوره احمدینژاد با اتخاذ مواضع و اظهارنظرهایی کاملاً مورد تأیید رهبری در حوزههای اقتصادی و سیاست خارجی، ایشان را از موضعگیری در این دو حوزه بینیاز میکرد. ذکر چند نمونه صحت این ادعا را به اثبات میرساند. رهبری در اواخر دوره اصلاحات بر توقف اجرای پروژههای ملی و زیربنایی و در عوض توزیع امکانات رفاهی میان مردم و اقشار محروم تأکید داشتند. ایشان در آن زمان در سفر به کرمان تصریح کردند «اجرای طرحهای زیربنایی کافی است و مردم باید پول نفت را بر سر سفرههایشان مشاهده کنند». این سخن به راهبرد دولت احمدینژاد در حوزه اقتصادی تبدیل شد. او بلافاصله پس از روی کار آمدن، سازمان برنامه و بودجه و شوراهای عالی نظارتی و تصمیمگیری در حوزه اقتصاد را منحل و سفرهای استانی خود را آغاز کرد و بودجه کشور را به صورت بیحساب صرف طرحهای کوچک، زودبازده و غیر توسعهای نظیر برق رسانی و آب لوله کشی به روستاها و خانه سازی برای روستائیان کرد. این طرحها پیش از دولت احمدینژاد هم اجرا میشد، اما محور راهبرد اقتصادی دولتهای پیشین نبود. راهبرد اقتصادی دولتهای قبل و به طور مشخص دولت اصلاحات توسعه محور بود. استدلال این بود که با اجرای طرحهای عمرانی و آماده ساختن زیرساختها مانند توسعه راهها و ساختن سدها و نیروگاهها و ایجاد واحدهای تولیدی، مقررات زدایی و کاستن از حجم دیوان سالاری، اشتغال و تولید شکل گرفته و به طور نهادینه فقر کاهش یافته و جامعه ثروتمندتر میشود. اما دولت احمدی نژاد به دنبال اجرای طرحها و پروژههایی بود که ماهیت توسعهای نداشت، نه بر تولید میافزود و نه اشتغال را افزایش میداد، اما طبقات محروم و دارای درآمد محدود را موقتاً راضی میکرد.
این تنها احمدینژاد نبود که به عرصه فعالیت اقتصادی چنین نگاهی داشت. همانگونه که گفتیم رهبری نیز از این ایده حمایت میکرد. رهبری حساسیت شدیدی نسبت به راهبرد توسعه و حتی لفظ توسعه داشتهاند. این حساسیت چنان بود که پس از دوره اصلاحات براساس رهنمودهای ایشان دولتیان دیگر در اسناد رسمی خود واژه «پیشرفت» را جایگزین لفظ اصطلاح تعریف شده «توسعه» کردند. در نگاه رهبری عدالت به معنای توزیع ثروت در میان اقشار محروم حامی حکومت، محور راهبرد اقتصادی است و این همان راهبردی است که دولت احمدینژاد طی هفت سال گذشته در دستور کار خود قرار داده است. پس از پایان دولت اصلاحات رهبری سفری به یکی از استانها داشتند. یکی از مدیران وقت استان از این سفر خاطرهای شنیدنی نقل میکند.او میگوید در این سفر چند تن از وزیران اقتصادی رهبری را همراهی میکردند. درجلسه شورای مدیران استان که با حضور رهبری و وزرای مذکور برگزار شد چند تن از مدیران به جای طرحهای کوچک و بی اهمیت مثل لایروبی فلان نهر و یا آب رسانی به فلان روستا یکی دو پروژه بزرگ عمرانی را که مطالعات کارشناسی و فنی آن طی سالهای قبل انجام شده بود و در صورت اجرا بر اقتصاد استان تأثیر زیادی داشت، مطرح کردند. اما رهبری فرمودند این طرحها را فعلا کنار بگذارید و طرحهای زودبازده را مطرح کنید.
هدف این بود که جامعه به خصوص اقشار محروم با رفتن دولت اصلاحات رنگ رفاه و پول ببینند و به این نتیجه برسند که اصلاح طلبان مانع برخورداری آنان بودهاند. احمدینژاد نیز در سفرهای استانی خود با همین منطق عمل میکرد. او به اداره کشور همان نگاهی را داشت که به شهرداری تهران و تصور میکرد با حذف نهادهای برنامه ریز و ناظر مانندسازمان برنامه و بودجه میتوان کشور همچون شهرداری با مدیریت شخصی و ساختن چند دور برگردان در محل اتصال خیابانها با اتوبانهای اداره میشود و مردم احساس میکنند به نفع آنها کاری صورت گرفته است. این دیدگاه مخرب عاقبت کار خود را کرد و درآمدهای افسانهای نفت که در صورت مدیریت صحیح میتوانست جهش اقتصادی بیسابقهای برای کشور به ارمغان آورد، با تزریق بیحساب و کتاب به جامعه در قالب سیاستهای انبساطی مالی و پولی از جمله توزیع خیریهای در جامعه تحت عناوین سهام عدالت و صندوق مهر رضا و یا در سفرهای استانی و در انبوه طرحهای عامه پسند غیر توسعهای و واردات بیرویه کالا و یا بخششهای بی رویه به دولتهایخارجی هزینه شد تا مردم پول نفت را سر سفره خود احساس کنند! به این ترتیب طلایی ترین فرصتهای رشد و توسعه از دست رفت و آن درآمد عظیم به جای توسعه چشمگیر، حجم نقدینگی کشور را تنها طی سالهای ۸۴ و ۸۵ به دو برابر افزایش داد و چنان که امروز شاهد هستیم برای کشور تورم و گرانی و کاهش تولید و فقر و بیکاری را به ارمغان آورد. از یاد نبردهایم که اساتید و اقتصاددانان کشور در سالهای آغاز به کار دولت برکشیده رهبری، با ارسال نامههای جمعی این عملکرد را مورد انتقاد قرار دادند و نتیجه آن را برای کشور فاجعه بار ارزیابی کردند. در آن زمان این تنها احمدینژاد نبود که به این انتقادها و هشدارها اعتنایی نمیکرد، رهبری نیز در حمایت از سیاستها و عملکرد اقتصادی دولت در برابر انتقادها و هشدارها میفرمودند:«ما به جزئیات امور کشور اشراف داریم. این انتقادها نوعاً ناشی از حسادت و یا غرض ورزی است».
آنها که از اخبار پشت پرده خبر دارند میدانند که طی این سالها بسیاری از شخصیتها و مدیران گذشته نظام در دیدار با رهبری نسبت به روند اقتصادی کشور هشدار دادهاند و نامهها نوشتهاند. بسیاری از عالمان و روحانین دلسوز و آگاه مناطق مختلف کشور به ایشان متذکر شدهاند که محل رجوع مردم هستند و آثار نامطلوب سیاستها و عملکرد اقتصادی دولت را در زندگی مردم میبینند. اما رهبری که یک تنه در حمایت از سیاستهای اقتصادی احمدینژاد ایستاده بودند به همه اطمینان میدادند علت نگرانی آنها نقص اطلاعات است و ایشان که به مسائل کشور اشراف کامل دارند، میدانند که جای نگرانی وجود ندارد. ایشان در آن سالها در برابر انحلال سازمان برنامه بودجه و شوراهای عالی نظارت و تصمیم گیری اقتصادی احمدینژاد سکوت کردند و از سفرهای استانی احمدینژاد و تصویب فلهای طرحهای بیاثر اقتصادی و ریخت و پاشهای دولت وی دفاع کردند و روش دولت را در ماجرای هدفمندکردن یارانهها تأیید کردند و …
بیکفایتی و بیتدبیری دولت در اداره امور تحت حمایتهای مقام رهبری البته به لطف درآمدهای هنگفت نفت در طول این سالها پنهان ماند. مسئله خیلی پیچیده نبود اگر کاهش تولید موجب کم شدن عرضه و تشدید گرانی میشد، ارز کافی برای واردات بی رویه کالاهای خارجی و تنظیم بازار فراهم بود. اگر توقف واحدهای تولیدی به بیکاری میانجامید، ارز کافی برای تبدیل کردن به ریال و توزیع در میان محرومان به صورت نقد و سود سهام عدالت و … وجود داشت. درهر موردی هرجا که لازم بود کافی بود احمدینژاد طی نامهای از رهبری درخواست کنند چند میلیارد دلاری خارج از بودجه، ارز در بازار بفروشند تا کمبودها جبران شود و رهبری نیز بلافاصله به عنوان حکم حکومتی موافقت میکردند.
امروز البته احمدینژاد تا حدودی از مواضع شعاری در عرصه اقتصاد دست برداشته و یا فرصت طلبانه ترجیح میدهد خود را پیشمرگ رهبری نکند. در ماجرای خانه نشینی یازده روزه، او به کسانی که به وساطت به ملاقاتش رفته بودند سخنانی به این مضمون گفته بود: «من این همه به رهبری خدمت کردم، اصلاح طلبان را حذف کردم، در برابر مراجع تقلید به خاطر رهبری ایستادم، هر نظری داشتند به نام خودم اجرا کردم و فحشها را به جان خریدم. این بود دستمزد من؟» امروز او به این نتیجه رسیده است، حال که قرار است دستمزدش این باشد بهتر است رهبری خود دیدگاههایش را مطرح کند و هزینهاش را هم بپردازد. به همین دلیل است که میبینیم اگر احمدینژاد در سالهای اولیه میگفت جمعیت ایران باید به ۱۲۰ میلیون نفر برسد، امروز دیگر نه تنها این حرف را تکرار نمیکند، بلکه وقتی رهبری میفرمایند جمعیت ۱۵۰ میلیون هم برای ایران کم است، او آگاهانه و به نحو معنی داری سکوت میکند. اگر در آن سالها هر زمان مشکلی پیش میآمد احمدینژاد پیشقدم میشد و با گرفتن احکام حکومتی از رهبری قانون را دور میزد و برای پنها کردن آثار بحران هر قانونی را نقض میکرد، امروز به رغم بحران ارزی و افزایشهای ناگهانی و شدید قیمت ارز، سکوت میکند و دست روی دست میگذارد، تا همه بدانند مواضع هستهای ایران که رهبری آن را مدیریت میکند چه هزینههایی برای کشور دارد. او که تا پیش از این حتی گران شدن قیمت گوجه فرنگی را به توطئه بیگانگان نسبت میداد، امروز دیگر بهتر از هرکس میداند هیچ توطئه ای درکار نیست، و بحرانهای موجود نتیجه سیاستهای اقتصادی و دیپلماسی خارجی کنونی است. از این رو اگر قیمت ارز به یکباره افزایش مییابد، به رغم این که میداند دستهای پنهانی در کار نیست، به جای وزارت اطلاعات، اطلاعات سپاه پاسداران تحت امر رهبری را مأمور کشف توطئه و دستگیری عوامل دشمن میکند تا همه بفهمند برخلاف نظر رهبری دشمنی درکار نیست، بلکه مشکل اصلی راهبرد هستهای رهبری است که مدیریت او را نیز با مشکل مواجه ساخته است. او حتی در موارد متعددی در دیدار با افراد مختلف که چندان هم به او نزدیک نیستند گفته است اصلاح طلبان راست میگفتند اینجوری نمیشه کار کرد. او در اظهار این انتقادات درگوشی تعمد دارد و به کسانی میگوید که یقین دارد آن را برای دیگران نقل میکنند.
به هر حال بختیاری حاکمیت اقتدار به پایان رسیده است. اگر تا دیروز به لطف درآمد افسانهای نفت، نتایج سوء مدیریت مردمفریبانه در عرصه اقتصاد پنهان میماند، امروز براثر تشدید تحریمهای نفتی، درآمدهای ارزی کشور به شدت کاهش یافته و دیگر آثار آن بیکفایتی ها و بیتدبیریها قابل پنهان ساختن و انکارکردن نیست. اما تحریمهای بین المللی به نوبه خود معلول بیتدبیری و بیکفایتی در عرصه سیاست خارجی است. جالب این که سیاست خارجی احمدینژاد طی سالهای گذشته بسیار بیشتر از سیاستهای اقتصادی او مورد حمایت رهبری قرار داشت. رهبری دیدگاههای وی در حوزه سیاست خارجی را کاملاً تأیید میکردند. احمدینژاد در اولین سخنرانی خود در جمع سمینار نمایندگیهای جمهوری اسلامی ایران در خارج کشور به صراحت به آنان گفت ما باید رسالت انبیاء الهی را ادامه بدهیم آن ها برای تغییر دنیا آمدند و ما نیز باید در جهت تغییر دنیا بکوشیم. گرفتن ژستهای شجاعت و شهامت البته به خرج و هزینه ملت که محور سیاست خارجی احمدینژاد را تشکیل میداد، دقیقاً همان چیزی بود که رهبری میخواست. سخنرانیهای تند و آتشین در مجامع جهانی و یا رفتارهای قذافی گونه نظیر دستگیری ملوانان انگلیسی و دیدار با آن ها در برابر دوربینها و آزاد کردن آنها با هدایای مختلف، دقیقاً ترجمان همان چیزی بود که رهبری از آن به عنوان «عزت» یاد میکردند. رهبری از ضرورت دشمنی و مبارزه بیامان با آمریکا و اروپا میگفت احمدینژاد با سفر به کشورهای آمریکای لاتین و کمکهای بیحساب و کتاب به آنها باز هم از جیب ملت این رهنمودها را در عمل ترجمه میکرد. رهبری از ایستادگی بر مواضع هستهای میگفت و دولت اصلاحات را به بزدلی و تنازل در برابر آمریکا و اروپا متهم میکرد و احمدی نژاد با عباراتی نظیر این که «آن قدر قطعنامه بدهند که قطعنامه دانشان پر شود»، شجاعت مورد نظر رهبری را به نمایش میگذاشت. اما در یکی دو سال اخیر که رابطهها تیره شد، احمدینژاد همانند حوزه اقتصاد که شرحش گذشت، در حوزه سیاست خارجی نیز دست به چرخشی آشکار زد. او که دیگر دلیلی نمیبیند پیشمرگ رهبری شود، امروز به جای فحش به آمریکا و پریدن به این و آن، پیامها و پیکهای دوستی و گفت و گو برای آمریکاییان و اروپاییان میفرستد و برای حل مشکل هستهای اعلام آمادگی میکند. رهبری که تا پیش از این به علت مواضع احمدینژاد نیازی به موضعگیری و پرداخت هزینه نمیدیدند، امروز با عقب نشینی و چرخش وی، چاره ای جز این نمیبینند که شخصا به صحنه بیایند، و خود سیاست خارجی و پرونده هستهای را مستقیماً مدیریت کنند. اکنون نوبت رهبری است که شعارهای وی را تکرار کند. اگر احمدینژاد در سالهای اول هلوکاست را نفی میکرد و خواهان نابودی اسرائیل میشد اکنون رهبری پس از هفت سال آن شعارها را میدهند.
امروز احمدینژاد در برابر تهدیدهای اسرائیل دیگر شعار نابودی اسرائیل سر نمیدهد بلکه به خبرنگاران آمریکایی میگوید: «چرا باید مدیریت جهانی به گونهای باشد که یک کشوری با سابقه تاریخی و فرهنگی مانند ایران را به حمله تهدید کنند؟» و به این ترتیب خود را کنار میکشد و میدان جنگ طلبی را برای سرداران سپاه مرید رهبری و شخص رهبری باز میگذارد تا پشت سر هم از آمادگی برای جنگ و نزدیک بودن رویارویی نظامی سخن بگویند و کشور را در حالت ناپایدار نه جنگ و نه صلح قرار دهند. امروز احمدینژاد برخلاف هفت سال پیش، در سخنرانی درمجمع عمومی سازمان ملل متحد و مصاحبه با تلویزیونهای آمریکا، به جای این که همه جنایتها را به آمریکا نسبت دهد، به صراحت میگوید: «جمهوری اسلامی ایران، آمریکا را به رسمیت میشناسد و آمادگی دارد تا چنان چه دولت آمریکا قدمی برای تفاهم بین دو کشور بردارد،… کمک کند تا سریعتر روابط دو کشور بهبود یابد» (تارنمای رسمی دولت) به این ترتیب به همگان میگوید که این نه من بلکه رهبری و مریدان ایشان هستند که وجود آمریکای دشمن را شرط بقای خود میدانند و خواهان بقای این دشمنی هستند. حتی فیلم موهن علیه پیامبر اسلام نیز احمدینژادی سوپر رادیکال دیروز و بشر دوست و صلح طلب امروز را مجبور به دشنام به آمریکا نمیکند او ترجیح میدهد در این مورد نیز میدان شعارهای ضد آمریکایی را به رهبری بسپارد تا انتشار فیلم موهن علیه پیامبر اسلام را بهانه شعارهای ضد آمریکایی کند و به صراحت بگوید که این فیلم و محکوم کردن آمریکا به خاطر آن، محور مراسم حج امسال قرار گیرد. امروز واکنش احمدینژاد به کشته شدن خبرنگار پرس تیوی در دمشق در آمریکا تنها این است که اظهار تأسف کند و از همه کشورها ازجمله آمریکا بخواهد این حادثه را محکوم کنند تار رهبری خود مثل هر ماجرای دیگر به میدان بیاید و این ماجرا را جنایت جدید آمریکا بنامد و بر طبل جنگ بکوبد.
آری امروز که احمدی نژاد از صدور انقلاب به دنیا سخن نمیگوید و بهار عربی را «بیداری انسانی» میخواند رهبری مجبور است که خود به صحنه بیاید و بهار عربی را «بیداری اسلامی» و طنین انقلاب اسلامی در جهان عرب معرفی کند و جنبش وال استریت را نشانه رسیدن «امواج انقلاب اسلامی به قلب اروپا» بخواند. امروز که احمدینژاد آگاهانه در مورد سوریه موضع دو پهلو میگیرد و بعضاً از رفتار رژیم اسد با مردمش انتقاد میکند رهبری مجبور میشود خود در حمایت از رژیم بعثی سوریه علیه مردمش به صحنه بیاید و هزینهاش را نیز بپردازد. در جلسه افتتاحیه نشست نم همگان شاهد بودند درحالی که احمدینژاد از مدیریت انسانی جهان سخن میگفت و اسرائیل و آمریکا را به فراموشی سپرده بود، حمله به این دو اصلیترین محورهای سخنرانی رهبری را تشکیل میدادند. ذکر همه این نمونهها، موجب ملال خواننده شده ما را از هدف این نوشتار دور میکند.
نتیجه این دیپلماسی، امروز، تیرگی روابط با همسایگان، از دست دادن موقعیت منطقهای، انزوای جهانی و بدنامی در میان ملل مسلمان به خاطر مواضعی غلط نظیر حمایت از رژیم دیکتاتور و سرکوبگر سوریه است. این بدنامی چنان است که از راشد الغنوشی در تونس گرفته تا اخوان المسلمین در مصر برای این که در انتخابات پیروز شوند، ناگزیرند در برابر افکار عمومی جامعه خود سوگند بخورند که قصد ندارند تجربه ایران را در کشورشان تکرار کنند. و احمدینژاد که دیگر قصد ندارد سپر بلای رهبری باشد، با اتخاذ مواضع کاملاً متضاد با گذشته فریبکارانه میکوشد به گونهای رفتار کند تا همه دریابند مسؤل این دیپلماسی و نتایج مخرب و ویرانگر شخص رهبری است. این رهبری است که جنگ میخواهد و کشور را به سوی ویرانی میبرد. اگر نماینده مجلسی چنگ و دندان نشان دادن فرمانده سپاه برای جنگ را محکوم کند بلافاصله مریدی مانند رسایی پیدا میشود که به صراحت بگوید سخنان سردار جعفری بیان نظر رهبری بوده است.
نکتهای که رهبری معظم از آن غافلند این است که شعارهای حماسی ایشان علیه آمریکا و اروپا امروز دیگر در دنیای اسلام جذابیتی ندارد، زیرا سلفیها و وهابیهای افراطی ضد شیعی آن شعارها را با صراحت بیشتر و عاری از تناقضهایی که جمهوری اسلامی بدان دچار است، سر میدهند. اگر رهبری علیه آمریکائیان شعار میدهد سلفیها و وهابیها در بنغازی عمل میکنند و سفیر آمریکا را میکشند. بنابراین در دنیای اسلام کسانی که اصالت را به رویارویی و جنگ با آمریکا میدهند، سلفیها و وهابیهای افراطی را دراین زمینه صادقتر مییابند.
آنها مانند رهبری مجبور نیستند دوگانه و متناقض سخن بگویند، از یک سو مبارک و قذافی را کافر بخوانند و از سویی دیگر بشاراسد بعثی را مسلمان انقلابی معرفی کنند. از یک سو تقریباُ در تمامی سخنرانیهای داخلی خود از رژیم سوریه حمایت کنند و از سوی دیگر در سخنرانی در اجلاس سران غیر متعهد که هر سخنرانی مهمترین مسائل جهان و منطقه را مطرح میکند، از همه چیز بگویند، جز از سوریه! از یک سو آمریکا و اروپا را دشمن بدانند و از سویی دیگر روسیه و چین را یاور محرومان و انقلابیون جهان تبلیغ کنند! آری این مواضع به ظاهر آتشین برخلاف گذشته، برای رهبری و جمهوری اسلامی ایران محبوبیتی کسب نمیکند، اما در کنار آن سیاستهای اقتصادی تشدید تحریم و افزایش خطر جنگ و در نتیجه رشد اقتصادی منفی و تشدید فقر و بیکاری و گرانی و تورم را به ارمغان میآورد.
در باره دیپلماسی ویرانگر و فاجعه بار حاکمیت کنونی طی هفت سال اخیر، سخن بسیار گفته شده است. در این نوشتار قصد تکرار آن را نداریم. رهبری در دیدار با خبرگان رهبری و نیز در دیدار با کارکنان دولت سیاست خارجی جمهوری اسلامی را صحیح و مطابق اصول انقلابی و دینی و منطبق با منافع و مصالح ملی توصیف کردند. این دفاع و تأیید البته کاملاً قابل فهم است زیرا امروز نه احمدینژاد بلکه ایشان پرچمدار سیاست خارجی کشور هستند، بنابراین مسئولیت هرگونه نقص و خطایی در سیاست خارجی و راهبرد هستهای به شخص رهبری بر میگردد و نقد آن یعنی نقد عملکرد رهبری. البته چنین چیزی امکان ندارد زیرا فرض اشتباه و خطا و کاستی در عملکرد رهبری فرضی محال است! بنابراین ایشان ناگزیر باید بیتفاوت به تشدید روز افزون فقر و بیکاری و گرانی که جامعه را به ستوه آورده است، و بیاعتنا به آلام و رنجهای بیش از نیمی ازجمعیت ایران که زیر خط فقر رفته اند، وضعیت کشور را مطلوب، سیاست خارجی را اصولی و و صحیح و راهبرد هستهای جمهوری اسلامی ایران را موفق ارزیابی کنند.
حال اجازه بدهید با رهبری همراه شویم و بپذیریم که عملکرد و راهبرد ایشان در سیاست خارجی کاملاً صحیح بوده است و چنان که فرمودهاند «ما در مسیر رسیدن به قله هستیم و آمریکا و اروپا اتوبوسی را میمانند که ته دره گرفتار بهمن شده است». به رغم این امروز رهبری هم پذیرفتهاند ظاهراً شرایط در نزدیکیهای قله چندان بهتر از شرایط ته دره و در زیر بهمن نیست و تحریمها مشکلاتی را برای کشور فراهم آورده است آن گونه که باید در برابر آن به «اقتصاد مقاومتی» متوسل شد. آماری که ما در ابتدای این مقاله ارائه دادیم نشان میدهد که مشکل بسیار مهم و وضعیت بحرانی است. آری بیایید فرض کنیم راهبرد رهبری در عرصه سیاست خارجی بیعیب و نقص است و تنها کافی است که نتایج ناگوار آن و مشکلات کنونی را در کوتاه مدت بپذیریم و در برابر تحریمها تا پای جنگ محکم و استوار بایستیم و پیروزی نهایی با ماست. اما چنان که پیش از این گفتیم وقوع بحرانها و مشکلات اقتصادی به عنوان نتیجه چنین راهبردی کاملاً قابل پیش بینی بود.
از سالها پیش اصلاح طلبان و دلسوزان کشور و انقلاب هشدار میدادند که درصورت ارجاع پرونده هستهای به شورای امنیت و صدور قطعنامههای تحریم، ایران با بحران روبرو خواهد شد. آنان همچنین طی نامهای از رهبری خواستند جام زهر را سرکشد و در سیاستهای داخلی و خارجی تجدید نظر کند. در طول این سالها دلسوزان و علاقمندان به کشور بارها و بارها نسبت به تشدید تحریمها هشدار دادند. بنابراین با فرض درستی راهبرد هستهای رهبری هیچ عاقل فهمیدهای در این کشور نبود که وقوع چنین روزی را پیش بینی نکند و احتمال ندهد که با اتخاذ چنین راهبردی باید در انتظار تحریم گسترده بین المللی باشیم.
اگر چنین است، عاقلانه آن بود که رهبری طی سالهای گذشته نظارت میفرمودند بخشی از درآمد افسانهای نفت برای روز مبادای امروز ذخیره میشد تا کشور قادر به مقاومت در برابر تحریمها و ادامه راهبرد رهبری در سیاست خارجی باشد. چنان که گفتیم درآمد ارزی کشور طی این هفت سال بیش از پانصد میلیارد دلار بوده است. کل هزینه ارزی هشت ساله دوره دولت اصلاحات با احتساب بیست میلیارد دلار ذخیره ارزی حدود یکصد شصت میلیارد دلار بوده است. بنابراین حتی اگر دو برابر این مبلغ در این هفت سال هزینه می شد، نهایتاً دویست میلیارد دلار باقی میماند تا به پشتوانه آن کشور بتواند در برابر تحریمهای بین المللی بر روی مواضعی که رهبری آن را صحیح میداند، بایستد و به مردم فشاری وارد نشود. رهبری در جایی فرمودهاند که «این جنگ جنگ ارادههاست اگر ما یکسال مقاومت کنیم آنها کوتاه میآیند».
با فرض صحت این نظر ذخیرهای دویست میلیارد دلاری میتوانست حداقل کشور را برای چند سال در برابر تحریمها سرپا نگهدارد. اگر به واقع رهبری قصد ادامه این سیاست را داشتند چرا اجازه حیف و میل این درآمد بادآورده را دادند و هر زمان با صدور حکم حکومتی ریخت و پاشهای بی حساب و کتاب ارزی را تأیید کردند تا امروز کفگیر به ته دیگ بخورد و ارزی در اختیار نباشد که با آن نرخ ارز را کنترل کرد و دولت مجبور باشد به قیمت فشار آوردن بر اقشار دارای درآمد ثابت و کارمندان دولت ۳۰ درصد از بودجه خود بکاهد و هر روز با افزایش قیمتها کمر اقشار محروم را زیر بار گرانی خرد کند؟
رهبری که نماینده خداوند بر روی زمین هستند و به قول نماینده ولی فقیه در سپاه «باید رهبری کل جهان به ایشان سپرده شود» و «با معصوم در ارتباط هستند»، آیا قادر نبودند مانند همه آگاهان وقوع چنین روزهایی را پیش بینی کنند تا امروز مجبور نباشند شعار بیمحتوا و موهوم اقتصاد مقاومتی را مطرح نمایند؟ این سؤال را نه مریدان ساده لوح که عقلی برای اندیشیدن ندارند، بلکه کسانی نظیر حضرت آیت الله مهدوی کنی رئیس مجلس خبرگان باید پاسخ دهند که معتقدند «وظیفه خبرگان حفظ چنین رهبر عالم و آگاهی است و نه نظارت بر کار ایشان».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر