مرتضی کاظمیان
مرد آزاده و مخلص، که شیفتهی حنیفنژاد و تختی بود، چون آنان ماندگار شدروح آزاده، مرد موحد، تقواپیشهی بااخلاص، جان شیفتهی حق، آموزگار «منش، روش و بینش»، تبلور دوبارهی محمد حنیفنژاد، یار صادق و همراه جداناشدنی عزتالله سحابی، «هدی صابر» در «خرداد»، خرداد سرخ، ماه شهادت «حنیف............
*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.
مرد آزاده و مخلص، که شیفتهی حنیفنژاد و تختی بود، چون آنان ماندگار شد
روح آزاده، مرد موحد، تقواپیشهی بااخلاص، جان شیفتهی حق، آموزگار «منش، روش و بینش»، تبلور دوبارهی محمد حنیفنژاد، یار صادق و همراه جداناشدنی عزتالله سحابی، «هدی صابر» در «خرداد»، خرداد سرخ، ماه شهادت «حنیف و یارانش»، به شهادت رسید.
مرد آزاده، در نامه اعتصاب غذایش با دیگر فعال ملی-مذهبی، امیرخسرو دلیرثانی تصریح کرده بود که «در اعتراض به فاجعه روز چهارشنبه ۱۱ خرداد ماه ۹۰ و تهاجم منجر به مرگ فرزند اول سحابی بزرگ که مادرصفت و خواهرگونه در خدمت مردمان و آسیب دیدگان وقایع دو سال اخیر میهن بود، از گاه غروب پنجشنبه ۱۲ خرداد ماه در بند ۳۵۰ زندان اوین بدون طرح هیچ گونه مطالبه و خواسته شخصی، دست به اعتصاب غذای تر می زند و با آب و چای و قند و نمک، سر می کند.» او تاکید کرده بود که «شاید این اقدام به سهم خود در شرایط وانفسای وطن مصدق – سحابی، مانع از تکرار این بیدادگریها علیه انسانهای بیدفاع شود.»
«بابی ساندز»* جنبش سبز مردم ایران در روزی به آموزگار و مقتدایش، عزت الله سحابی پیوست و خواهرش، هاله را تنها نگذاشت که نامش همراه با «22خرداد» جاودانه شود.
حالا جنبش دموکراسیخواهی و آزادیطلبی مردم ایران، صدای اعتراض شهیدی دیگر را در متن خود دارد که فریاد کرد اعتصاب میکند تا «مانع از تکرار این بیدادگریها علیه انسانهای بیدفاع در وطن مصدقی-سحابی شود.»
روح بلند و جان آزادهی در خور زیستن در این سرزمین استبدادزده (به تعبیر مهندس سحابی «مملکت نفرین شده») نبود. او چنان جان باخت که سزاوار زیستن آزاده و حیات اعتراضی و مراماش بود. هدی –که شیفتهی محمد حنیفنژاد بود- چون حنیف به تاریخ استبدادستیزی ایران پیوست. مرد آزاده که عاشق تختی بود، چون او پهلوانانه زیست و مردانه جان باخت.
سردار ایرانی سربلند در تاریخ آزادیخواهی مجاهدان این خلق ستم کشیده، خود را ثبت کرد و جان داد، و ما را تنها –تنهاتر از پیش- گذاشت و رفت... او «منصور حلاج»ی بود که اینک پیکرش، پرچم ماست.
آن که بی هیچ جرم و گناهی، بی هیچ جرم و گناهی دربند شده بود (جز آنکه به یاری بیپناهان و هموطنان بیکار و رنج کشیدهی سیستان و بلوچستان مشغول بود)، اسیر خوی خشن و جوهر زشت دیو استبداد و طاغوت فرعون صفتی شد که خودکامگی پیشه کرده و با بیاعتنایی به حقوق زندانیان، آنان را به دروازههای مرگ سوق میدهد. نمیدانم تیم بازجویان و گروه امنیتی بازداشت کنندهی او، امروز در چه حالاند. مقام عظمای ولایت و یاران نظامی-رانتیاش؟...
دست ما اگر در این روزها از تغییر نظام استبدادی کوتاه است؛ دستمان به دعا بلند است، همراه با موسی(ع)، پیامبر خدا که فرمود: «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُواْ حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَ الأَلِيمَ؛ پروردگارا تا [خلق را] از راه تو گمراه كنند پروردگارا اموالشان را نابود كن و آنان را دلسخت گردان كه ايمان نياورند تا عذاب دردناك را ببينند (سوره یونس، آیه ۸۸)»
او را سزاوار، مرگ در بستر نبود... شهید ی که متعلق یه این زمان و مکان نبود، روز و روزگاری به شهادت رسید که پردهای دیگر از ماهیت انسان ستیز و نظام استبدادی برگیرد.
بیش از این، در این لحظه، که دقایقی از شنیدن خبر شهادت برادر قرآن پژوه و دوست رادمرد و مهربانم میگذرد، چیزی نمیتوانم نوشت.
میماند «چهار عکس». سال پیش، در اردیبهشت 1389 هنگامی که در جلسهای محدود و محفلی خصوصی، سالروز تولد زندهیاد مهندس عزتالله سحابی را جمعی از دوستان به جشن نشسته بودند، عکسهای زیر را از او «شکار» کردم. نشاناش دادم. به شوخی گفت: «از شهید عکس گرفتی؟!» و به شوخی گفتم: «بله؛ باشد برای روزی که شهید شدی، پوستر کنیم و بزنیم شهید هدی صابر...»
اینک، سالی بیش سپری نشده، سوگمندانه، آن چهار عکس، تمثال کمنظیر شهیدی دیگر شدهاند. چهار عکس را تقدیم میکنم به «شهید جدید ایران زمین، بابی ساندز جنبش سبز، هدی صابر» و همهی آنها که طعم و عطر ناب و نایاب مردانگی و آزادگی و ایمان و محبت و خصائل انسانی و پهلوانی آن آزادهی وطندوست و عاشق انسان را چشیده و بوییده بودند یا اینک، به احترام بزرگی جاناش، به پاس آزادمردی و استبدادستیزی و فریاد اعتراضاش علیه ظلم و دروغ و ریا و بیعدالتی، عزم جزم میکنند بر صبوری و استقامت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر