جرس
با گذشت بیش از دو سال از شهادت شاهرخ رحمانی، از جانباختگان عاشورای ۸۸،
مادر وی از تلاش و پیگیری بی نتیجه و فشارهای وارده از سوی ماموران امنیتی،
جهت مسکوت گذاشتن نحوه کشته شدن فرزندش خبر داده و می گوید: "من را تهدید
کردند و گفتند مراسمها را هم........................
با گذشت بیش از دو سال از شهادت شاهرخ
رحمانی، از جانباختگان عاشورای ۸۸، مادر وی از تلاش و پیگیری بی نتیجه و
فشارهای وارده از سوی ماموران امنیتی، جهت مسکوت گذاشتن نحوه کشته شدن
فرزندش خبر داده و می گوید: "من را تهدید کردند و گفتند مراسمها را هم
بدون سر و صدا انجام دهید واگر نه بچههای دیگرت هم همینجور از بین
میروند. مثلا در سانحه و از این حرفها که اسم خودشان در میان نباشد."
به گزارش «صبح امروز»، سکینه نوروی مادر شاهرخ، در خصوص شهادت فرزندش در عاشورای ۸۸ و پیگیریهایی که برای پرونده وی انجام داده می گوید: "وقتی که گفتند ایشان تصادف کرده، من به مراجع قضایی شکایت کردم و رفتم پیگیر شدم چون به ما خبر رسیده بود که فرزندم را روز عاشورا به قتل رساندهاند. وقتی مراجعه کردم گفتند که نه، فرزند شما در جادهٔ کندوان تصادف کرده و نمیدانیم چه کسی او را زیر گرفته است، شناسایی نکردیم که چه کسانی همراهش بودند."
مادر شهید شاهرخ رحمانی ادامه می دهد: "خون بچهام پایمال نشود، تقاص خونش گرفته شود، امثال شاهرخ بچههای دیگری هم هستند که بدون هیچ دلیلی شهید شدهاند، بچه را ۴ سال بدون پدر بزرگ کنم و صبح برود و ظهر این چنین فجیع به قتل برسد، فرزندم زیر ماشین له شود؟ برای چی؟ چه گناهی داشت؟ مگر چه میخواست از دولت؟ آزادی میخواست دیگه جز این چیزی میخواست؟ یک بار دیگر هم رفتم به محلی که این اتفاق افتاده در خیابان ولی عصر، به مراجع انتظامی خیابان ولی عصر شکایت کردم و یک سری از عکسهایی که از فرزندم دریافت کرده بودم، و مدارکی که نشان میداد او را به قتل رساندهاند را ارائه دادم. بعد به من گفتند بروید به شما خبر میدهیم. بعد از سه چهار ماه که گذشت هیچ خبری نشد. من دوباره آنجا مراجعه کردم و دیدم خبری نیست. من خیلی میخواستم که این پرونده مسکوت نماند؛ چون میدانستم فرزندم را چه جور به قتل رساندهاند. صحنههای حادثه را از طریق ماهواره دیده بودیم. برایمان آشکار شد که او را به قتل رساندهاند ولی گردن نمیگرفتند، میگفتند که تصادف کرده و این جور چیزها. چون نمیخواستم مسکوت بماند خیلی پی گیرش شدم."
این مادر شهید جنبش سبز افزود: "منزل ما همیشه تحت کنترل بود. ما خودمان هم تحت کنترل بودیم، ما نمیتوانستیم حرفهایمان را حتی تلفنی بزنیم، به اصطلاح در شرایط خفقان بودیم؛ اصلا نمیتوانستیم هیچ چیزی از خودمان نشان بدهیم که بتوانیم حرکتی انجام دهیم. ولی من مخفیانه حرکتهایم را میکردم چون بچههای دیگری هم داشتم."
خانم نوروی خاطرنشان کرد: "من را تهدید
کردند و گفتند مراسمها را هم بدون سر و صدا انجام دهید واگر نه بچههای
دیگرت هم همینجور از بین میروند. مثلا در سانحه و از این حرفها که اسم
خودشان در میان نباشد. من هم از ترس اینکه بچههای دیگر را حفظ کرده باشم
به قول معروف خفقان گرفته بودم؛ نمیتوانستم چیزی بگویم. هر وقت هم به من
از جایی تلفن میشد میگفتم اشتباه گرفتید؛ چون که نمیتوانستم
مصاحبهای انجام بدهم. ولی خودم دلم میخواست که انتقام این بچه را
بگیرم؛ بچه بی گناهم را این جور زیر اتومبیل له کردند و آخر سر هم گفتند
اتومبیل سرقتی بوده و رانندهاش هم متواری است که ما گفتیم راننده چه قصد و
غرضی با ما داشته که بچهٔ من رو اینجور در خیابان له کند؟ ولی جوابی
نشنیدیم. گفتند که سرقتی بوده، ما اصلا اطلاع نداریم، ماشین مال نیرو
انتظامی است ولی سرقت شده بوده است، کار ما نیست."
مادر شهید شاهرخ، در پاسخ به اینکه "خانوادهٔ شما وقتی فهمیدند که شاهرخ در خیابان ولی عصر توسط اتومبیل زیر گرفته شده است دقیقا چه کردند و به چه مکانهایی مراجعه کردند؟"، گفت: "چون روز عاشورا بود هر کدام از ما به یک جا رفته بودیم، شاهرخ هم صبح به من گفت: «مامان من میرم بیرون» طبق روال همیشه رفت و من هم همراه دخترم بودم. پسرهایم هر کدام جای دیگری بودند. من و دخترم حدود ساعت ۳ ظهر به خانه برگشتیم و حدود ساعت ۴ زنگ خانه را زدند و دخترم جواب داد، به من نگفت که من ناراحت نشوم. پشت آیفون به ایشان گفته بودند که برادرتان تصادف کرده. وقتی ما رفتیم نمیدانستیم که به قتل رسیده و فکر میکردیم تصادف کرده. دخترم هم به من نگفت، تلفنی با برادر دیگرش تماس گرفت و گفت شاهرخ در جادهٔ کندوان تصادف کرده است. پسرم با شماره تلفنی که به ما داده بودند تماس گرفت و متوجه شد شمارهٔ کلانتری جنت آباد است. به پسرم گفتند برادرت در اثر سانحه تصادف در جادهٔ کندوان فوت کرده و جسدش در پزشکی قانونی کهریزک است، بروید و شناسایی کنید. که پسرم میرود و از راه دور جنازه را به ایشان نشان میدهند. خونین و مالین برادرش را میبیند و داد و فریاد میکند که چرا برادرم اینجوری شده؟ بعد پرس و جو کردیم دیدیم اصلا آن روز در جادهٔ کندوان هیچ تصادفی نبوده است. شب که به خانه آمدیم یکی از دوستهای پسرم از طریق اینترنت به ما خبر داد که شاهرخ ظهر به در خیابان ولی عصر به قتل رسیده است."
این مادر سالخورده پیرامون برخورد ماموران گفت: "برخوردهایشان خیلی بد بود، دور و اطراف ما گارد بود، ما نمیتوانستیم اصلا نفس بکشیم، خیلی اذیت کردند، همهٔ دور و اطراف ما و تلفنهای همه کنترل بود، بعد هم در مراسم چهلم، عکس شاهرخ را چسبانده بودیم به اتوموبیلمان و گل زده بودیم، آمدند شیشهٔ اتومبیل را شکستند و روی عکس بچهمان با آجر یا چیز دیگری زده بودند... بعد از ۳ روز که جنازه را تحویل دادند گفتند بروید مراسمهایتان را برگزار کنید بدون سر و صدا، اگر سر و صدایی باشد یا به جایی اعتراض کنید فرزندان دیگرت هم به همین شکل در اثر سانحه و از این حرفها از بین خواهند رفت. "
وی در خصوص فشارهای وارده از سوی ماموران حکومتی و خروج خود از کشور گفت: "به خاطر این حوادث نمیتوانستم دیگر تحمل کنم، دخترم در استانبول ترکیه دانشجو بود و من هم بیشتر پیش او بودم، گفتم کلا برویم چون نمیشود همیشه در خفقان زندگی کرد.
سالگرد پسرم هم یکی دو جا به من زنگ زدند و دخترم با یک خبرنگار صحبت کرد، در فرودگاه جلویش را گرفتند و تهدیدش کردند و بازخواست کردند که چرا این صحبتها را کردهای. یک بار هم سال ۸۹ سپاهیها در فرودگاه جلوی خود من را گرفتند و پرسیدند که در خارج با چه کسانی هماهنگ هستی؟ چه کارهایی انجام میدهی؟ چه کسانی با شما در ارتباط هستند، با چه کسانی مکاتبه دارید؟ گفتم با هیچکس. همین سوالات را از دخترم هم پرسیده بودند. "
وی در خصوص درخواست خود از سازمان های حقوق بشری می گوید: "خون بچهام پایمال نشود، تقاص خونش گرفته شود، امثال شاهرخ بچههای دیگری هم هستند که بدون هیچ دلیلی شهید شدهاند، بچه را ۴ سال بدون پدر، بزرگ کنم و صبح برود و ظهر این چنین فجیع به قتل برسد؟ فرزندم زیر ماشین له شود؟ برای چی؟ چه گناهی داشت؟ مگر چه میخواست از دولت؟ آزادی میخواست دیگه جز این چیزی میخواست؟
می خواهم که رسیدگی شود که فرزند من را چرا کشتند؟ برای چی؟ به چه علت؟ مگر جز این گفتههایی که من گفتم بچهام چیز دیگری میخواست؟ ما آزادی میخواهیم، نه اینکه صدای بچههایمان را در گلو خفه کنند، صدایشان هم که در میآید اینجوری لهشان میکنند، بدون سر و صدا! بعد هم بگویند کار ما نبوده شما هم بروید بدون سر و صدا مراسمهایتان را برگزار کنید واگر نه بچههای دیگرتان هم به همین ترتیب از بین میروند، که من هم خففان بگیرم و نتوانم کاری از پیش ببرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر