منبع:آینده
غروبی داشتم می رفتم توی خیابان صاحب جم ، هوا تازه تاریك شده بود . دیدم   این ساواكی دارد از بالا می آید طرف پایین . معلوم هم هست كه مست است .   خلاصه دنبال او رفتیم و خانه اش را توی آن خیابان ، كه معروف بود به چها   راه سوسكی یاد گرفتیم . یكی دو بار دیگر من او را دیدم بعد دیگر اصلا تصمیم   گرفتم كه یك بلایی سر این بیاورم.البته خیلی هم نامنظم می آمد . معمولا شبها ساعت 30/9-10 می آمد می رفت   خانه اش . یك جلسه رفته بودم مشهد خدمت حضرت آیت الله العظمی میلانی .   داستان را به صورت كلی برای ایشان[ گفتم] كه یك همچین شخصی این جوری كرده و   اگر كه مثلا این دست حاكم اسلام بیفتد ، با این چكار می كنند ؟ ایشان   فرمودند : این جور اشخاص مهدورالدم هستند ، اینها ظلمه هستند ، اینها عمله   ظلم هستند . بعد از چند وقت موضوع را به صورت بازتری خدمت مرحوم آیت ا...   مطهری عرض كردم .بعد به طریق دیگری این جریان را خدمت حضرت آیت ا... مهدوی كنی – كه   الحمدالله در قید حیات هستند و خدا ایشان را طول عمر بدهد – عرض كردم . از   حرفهای هر سه تای اینها دریافتم كه این آدم، كشتنی است . توی یك جلسه ای   موضوع را به مرحوم اندرزگو گفتم ؛ اندرزگو گفت : همه اینها كشتنی هستند ،   اما كاری نكنید كه مثلا به خاطر این گیر بیفتی چون ما اگر قرار باشد كه گیر   بیفتیم ، بگذار برای كارهای بالاتر گیر بیفتیم كه ان شاء ا... خدا قبول   كند . یك شبی كه به شدت باران می آمد ، شاید یكی از شبهایی بود كه توی تهران كمتر   آن جور باران می آید . البته من چند شبی كشیك او را كشیدم با یك چماق   حسابی و چون كمتر شبی بود كه این مست نباشد . بالاخره او ، از ماشین پیاده   شد ، می خواست برود خانه اش . من مخفی شده بودم و با چماق زدم توی سر این ،   او افتاد و یك هفت هشت تا چماق دیگر هم زدم توی سر و كله این و هلش دادم   افتاد توی جوی آب و رفتم . فردای آن روز شایع شد كه یك جنازه ای توی میدان شوش توی آبها پیدا شده و ان شاء ا... خدا قبول كند . 
خاطرات محسن رفیق دوست ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی 

 
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر