منبع:جرس
فخری محتشمی پور در نامه ای به دختران بازداشتی بند 209 نوشته است: خدایا حالا که دست ما از کوتاه کردن دست جباران زمان کوتاه است تو خود کاری کن. خدایا بیداری را به ما و غیرت را به مردان ما بازگردان و دخترانمان و زنانمان و خواهرانمان را از چنگال این ناجوانمردان رهایی بخش. خدایا سلام ما را به دخترانمان و خواهرانمان که در سلول انفرادی فقط آغوش گرم تو آرامشان می کند برسان و به آنان اطمینان بده که.............. فخری محتشمی پور در نامه ای به دختران بازداشتی بند 209 نوشته است: خدایا حالا که دست ما از کوتاه کردن دست جباران زمان کوتاه است تو خود کاری کن. خدایا بیداری را به ما و غیرت را به مردان ما بازگردان و دخترانمان و زنانمان و خواهرانمان را از چنگال این ناجوانمردان رهایی بخش. خدایا سلام ما را به دخترانمان و خواهرانمان که در سلول انفرادی فقط آغوش گرم تو آرامشان می کند برسان و به آنان اطمینان بده که فراموششان نکرده و نخواهیم کرد.
این نامه در حالی نوشته شد که یکی از زندانیان که بتازگی به مرخصی آمده است، از شنیدن صدای ناله زنانی سخن گفته که زیر شلاق و شکنجه فریاد می زدند و درخواست کمک می کردند.
متن کامل این نامه که در اختیار جرس قرار گرفت به این شرح است:
این نامه در حالی نوشته شد که یکی از زندانیان که بتازگی به مرخصی آمده است، از شنیدن صدای ناله زنانی سخن گفته که زیر شلاق و شکنجه فریاد می زدند و درخواست کمک می کردند.
متن کامل این نامه که در اختیار جرس قرار گرفت به این شرح است:
سلام عزیزم دخترم خواهرم
سلام برتو که هم نشین حشرات سلول انفرادیت شده ای. در سلول تار و نمور و تنگی که چندی است خانه ات شده. سلام برتو که سلول انفرادی مقام گاهت است. تار و نمور و تنگ ؟ نمی دانم شاید آن روزنه بالای سرت اندکی از نور خورشید را بتاباند بر روزهای بی زمانت که دیر می گذرد و سخت و گاهی انگار اصلا نمی گذرد. راکد می ماند و می ماسد بر روی دیواره های سلول یا بر کفش و یا سقفش! شاید پتوهای سربازی کف سلول بتواند اندکی از سرمای تن نحیفت را بگیرد شاید گرمت کند شاید لرزش بدنت را بعد از آن بازجویی های نفس گیر کاهش دهد. شاید مأمنی باشد برایت نازنینم.
سلام برتو عزیزم دخترم. سلام برتو که خواب شبت آرامش بخش نیست و انتظار روزت قرار و توان از کف ربوده. سلام برتو خواهرم که شبت عین روزت و روزت عین شبت است. کاش رهایت می کردند گوشه سلول و می رفتند پی کارشان تا تو با همه خاطرات سبزت تنها بمانی بی مزاحم بی بیگانه ای که وقت و بی وقت بیاید سراغت و خوابت را بگیرد و آرامشت را برباید.
سلام ای مستأجر موقت سلول تنهایی! کاش این روزهایت را و شب هایت را و همه لحظه هایت را برایمان تصویر می کردی و ارسال می کردی به صفحه قلبمان. کاش می توانستی با ما سخن بگویی. شکوه کنی. گلایه کنی. فریاد کنی. فریاد کنی همه دردهایت را. درد تن شلاق خورده ات را که اسیر دست نامحرم است و درد روح کتک خورده ات را که با شکنجه های سپید در هم مچاله شده است.
عزیزم مهربانم!
دوست داشتم همه تصویرهایم از تو استواری ها و پایداری هایت باشد در برابر بازجویی های مسخره و مقاومت در برابر تک نویسی ها علیه این و آن. دوست داشتم فقط صدای محکم و رسایت را بشنوم و پژواکش را در گوش جانم حس کنم .
کاش امشب مانده بودم خانه. کاش رازهای آن سوی دیوارهای بلند و رازهای بند 209 و رازهای سلول های تنگ و تار را نشنیده بودم. کاش عایق بود دیوارهای اتاق بازجویی و دیگران صدای ضجه هایتان را نمی شنیدند که بازگو کنند و خواب را از ما بگیرند. خواب را و خوراک را و آرام را و قرار را.
کاش صدای ضربات شلاق و فریادهای تو به گوش همسایگان غریب انفرادی ها نمی رسید تا همان خوش خیالی های ما ادامه می یافت و خوش باوری هایمان. کاش می توانستیم باز هم برویم و به مادران اطمینان دهیم که حال عزیزانتان خوب است. چون این برادرها اگر دین ندارند لااقل آزاده هستند و باحیا هستند و دست و دل پاک هستند و هرگز دستشان به روی عزیزان ما بلند نمی شود و شکنجه سیاه که مال قرون وسطی بود و شکنجه سپید را تاب می آورند فرزندان سبز مقاوم ما.
امشب اما من همه باورهای کودکانه ام در هم شکست . من امشب از دیار فراموشی به روزگار وقایع تلخ بازگشتم. من حالا یک مادر خشمگین هستم که خود را به در و دیوار می کوبم. خشم از آن چه بر مظلومین دربند می گذرد. در سلول هایی که از فردای کودتا پر شد تا پروژه منحوس اعتراف گیری به سرعت پیش رود و به ثمر برسد و نمایش های مسخره تلویزیونی مهیا شوند. و متحیرین حیرتشان افزون شود و متشرعین شریعت را تشکیک کنند و متوهمین در اوهام خود باقی بمانند. خشم از همه بی قانونی ها و بی مروتی ها و ستم هایی که بر عزیزانمان می رود. جگرگوشگانمان. پاره های تنمان. جوانه ها و نهال های سبزمان.
امشب اما خواب از سرم پریده است. خدایا سپاس که نگذاشتی بیش از این در خواب غفلت بمانم و در خوش خیالی هایی که این نابرادرها مزورانه سعی می کنند تحمیل کنند و خیالمان را راحت کنند که همه چیز آرام است و خوب پیش می رود و دوره پرونده سازی ها براثر اعتراف گیری های بی رحمانه که مراجع ارجمند حکم به بی اعتباری شان دادند و قانون اساسی را به یادمان آوردند، تمام شده است. خدایا سپاس که نمی گذاری به این شرایط سخت و ناگوار عادت کنیم و براثر آن خاموشی گزینیم.
من از امشب همه خواب هایم با صدای تازیانه به بی خوابی پیوند می خورد و بیداریم با تصویر زشت ترین صحنه های ممکن در زندان های کشورم و در سلول های انفرادی که مسئولین زندان را به آن راهی نیست و جز بازجو و نیروهای امنیتی را به آن راهی نیست.
خدایا حالا که دست ما از کوتاه کردن دست جباران زمان کوتاه است تو خود کاری کن. خدایا بیداری را به ما و غیرت را به مردان ما بازگردان و دخترانمان و زنانمان و خواهرانمان را از چنگال این ناجوانمردان رهایی بخش. خدایا سلام ما را به دخترانمان و خواهرانمان که در سلول انفرادی فقط آغوش گرم تو آرامشان می کند برسان و به آنان اطمینان بده که فراموششان نکرده و نخواهیم کرد. خدایا به عزیزان دربندمان استقامت و به دل مادران بی قرارشان، آرامش عطا کن.
آمین رب العالمین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر