جرس
در حالیکه پنج ماه از بازداشت حسن جولانی نخبه ریاضی می گذرد اما علی رغم نگرانی های مادر وی هنوز هیچ مقام قضایی حاضر به پاسخگویی در خصوص وضعیت نامعلوم این دانشجوی نخبه نشده است. مادر حسن جولایی خطاب به مسئولین قضایی می گوید: " من و پدرش مریض هستیم در شمال زندگی می کنیم پدرش ناراحتی اعصاب دارد، کجا برویم؟ به کی بگوییم که از...............در حالیکه پنج ماه از بازداشت حسن جولانی نخبه ریاضی می گذرد اما علی رغم نگرانی های مادر وی هنوز هیچ مقام قضایی حاضر به پاسخگویی در خصوص وضعیت نامعلوم این دانشجوی نخبه نشده است. مادر حسن جولایی خطاب به مسئولین قضایی می گوید: " من و پدرش مریض هستیم در شمال زندگی می کنیم پدرش ناراحتی اعصاب دارد، کجا برویم؟ به کی بگوییم که از وقتی که از جلوی در دانشگاه گرفتنش هیچ خبری ازش نداریم. اصلا نمی دانم زندان است یا نه؟ نمی دانیم از کجا گرفتنش؟ناراحتی من این است که با بدبختی حسن را بزرگ کردم و خرجش کردم تا درس بخواند. آخرش ناپدید شده، به من بگویید چرا؟ پسرم کجاست؟ چقدر باید این وضع را تحمل کنم. من آرزو داشتم آینده اش را ببینم نه اینکه ازش خبر نداشته باشم."
گفتنی است، حسن جولانی نخستین بار در ۱۶ آذر ٨٨در پی احضاریه ای که برای وی آمده بود با مراجعه به پلیس امنیتی و پس از بازجویی کوتاهی، به جرم شرکت در تجمع دانشجویی ۱٣ آبان در دانشگاه تهران بازداشت و پس از گذراندن چهار ماه بازداشت موقت با قرار کفالت آزاد گردید.
وی برای دومین بار در ابتدای سال ٨٩ به دادسرای اوین احضار و در ملاقات با جعفری دولت آبادی حکم عفو و بخشودگی وی به ایشان ابلاغ گردید. اما هنوز چند ماه از ابلاغ حکم عفو به وی نگذشته بود که مجددا در ۱۱ آبان ٨٩ توسط نیروهای لباس شخصي درخيابان ۱۶ آذر و نزديك درب ورودي دانشگاه تهران ربوده شد.
متن گفتگوی "جرس" با مادر حسن جولانی در خصوص بی خبری از فرزندش در پی می آید:
خانم جولانی از دو ماه پیش که با هم در خصوص شرایط نامعلوم فرزندتان صحبت کردیم تاکنون موفق شده اید اطلاعی از محل نگهداری او پیدا کنید؟
نخیر، اصلا نمی دانم کجاست. الان بیشتر از پنج شش ماه است که از او خبری ندارم. فقط همان یکبار زنگ زد که گفت به دادم برسید و ناگهان قطع شد.
پیگیری کرده اید که ببینید چه نهادی فرزندتان را بازداشت کرده و الان در کجاست؟
نخیر، من و پدرش مریض هستیم در شمال زندگی می کنیم پدرش ناراحتی اعصاب دارد، کجا برویم؟ به کی بگوییم که از وقتی که از جلوی در دانشگاه گرفتنش هیچ خبری ازش نداریم. اصلا نمی دانم زندان است یا نه؟ نمی دانیم از کجا گرفتنش؟ اما خوب با توجه به این همه زندانی که بازداشت شدند معلوم است که بسیجی ها پسرم را گرفته اند، خدا جواب آنهایی که ما را اینطور بدبخت کردند بدهد. اینها چشم ندارند جوان های نابغه را ببینند، فقط آدم های لات و بی سواد می خواهند تا مطیع آنها باشد. از پاکی و رفتار خوب پسرم هر چی بگویم کم گفته ام، یوسف این کشور بود. با حضرت یوسف چکار کردند با بچه من هم همینطور رفتار می کنند. انشالله عاقبتشان مثل همان دشمنان یوسف بشود، از خدا می خواهم با ما که اینجور می کنند جگرشان آتش بگیرد....
یا امام رضای غریب تو می دانی چه می کشیم بداد ما برس!
بچه ام را با بدبختی بزرگ کردم حالا نمی دانم اصلا کجاست؟ اعصابم ضعیف شده و در نگرانی بسر می برم... بچه هام را با بدبختی و مشکلات مالی بزرگ کردم، همه بچه هام تحصیل کرده هستند اما حالا حال و روزم این است و شب و روز گریه می کنم. همینطور کنار تلفن نشستم تا خبری از پسرم بشود... اعصابم ضعیف شده و روز بروز دارم از حال می روم.
ای خدا تو بداد بنده ات برس!
بچه ام نابغه بود، در همه چیز هم در اخلاق و هم در علم نابغه بود ، در المپیاد ممتاز شده بود. چندین مقاله علمی نوشته بود اما نگذاشتند دکترا بخواند و خیلی ناراحت بود. یک استادی یک ماه، پیش او مانده بود تا طرز کتابخوانی را از او یاد بگیرد. نمی دانید چه جوری درس می خواند توی اتاق دور و برش پر از کتاب بود و فقط درس می خواند.
از نگرانی هایتان برای مسئولین که صدای شما را می شنوند بگویید؟
ناراحتی من این است که با بدبختی حسن را بزرگ کردم و خرجش کردم تا درس بخواند آخرش ناپدید شده، به من بگویید چرا؟ پسرم کجاست؟ چقدر باید این وضع و بی خبری را تحمل کنم. من آرزو داشتم آینده اش را ببینم نه اینکه ازش خبر نداشته باشم. دشمن است که با جوان نابغه این کار را می کند...(به علت گریه و دادخواهی مصاحبه ناتمام ماند)
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر