به علت مسائل فنی سایت را با فیلتر شکن ملاحظه بفرمایید پیشاپیش از همراهان گرامی پوزش بعمل می آید .

صفحات

نظرات

همراهان گرامی با نظر گذاشتن در پست ها به دیگران بگویید چگونه فکر می کنید

۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

۲۰۹ و ۲۴۰؛ بازماندگان قرون وسطی‬

 زندانی سبز اوین
هوا به قدری سرد و غبارآلود بود که نفس کشیدن را برای من و همراهانم دشوار می­نمود. اتومبیل ون ما را به سمت نقطه نامعلومی می­برد، از میان کوچه­ها و خیابان­های غمزده شهر می­گذشت و در این میان تنها صدای خسته و اندوهبار مردم کنار خیابان که برای رسیدن به مقصد تلاش می­نمودند، سکوت...........
*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه 88 نیست.

هوا به قدری سرد و غبارآلود بود که نفس کشیدن را برای من و همراهانم دشوار می­نمود. اتومبیل ون ما را به سمت نقطه نامعلومی می­برد، از میان کوچه­ها و خیابان­های غمزده شهر می­گذشت و در این میان تنها صدای خسته و اندوهبار مردم کنار خیابان که برای رسیدن به مقصد تلاش می­نمودند، سکوت مرگ­آور فضا را می­شکست، آقا انقلاب، آقا آزادی... هر دست­اندازی که زیر چرخ­های خودرو می­دوید و تکان نه چندان شدیدی به اتومبیل می­داد، درد دست بند و فشار پا بند را در اعماق جانم می­دوانید.
از صحبت مأموران امنیتی داخل خودرو متوجه شدم که مقصد ما زندان اوین است. بعد از چند دقیقه، صدای باز شدن چند درب بزرگ ریلی در فضا پبچید و وارد محوطه زندان شدیم. صدای مسافران کنار خیابان­های سرد و یخ زده هنوز توی گوشم بود، آقا انقلاب، آقا آزادی، آقا مسیرتون از آزادی به اوین هم می­خوره...!!
درب خودرو باز شد و صدای خشنی با نهیبی خشمناک گفت بیا پایین، اینجا آخر خطه. صاحب صدا دستم را گرفت و از خودرو پایین کشید و در حالی که زبری پابندها، پوست ساقهایم را برده بود و درد عجیبی از ناحیه پا حس می­کردم، کشان کشان مرا به داخل اطاقی در ضلع شرقی محوطه زندان برد. درمقابل پرده سفیدی عکسی از من گرفت و گفت : می­دانی کجایی؟
گفتم : اوین، گفت : احسن، اوین ، بند 209
بعد فرمی را در مقابلش گذاشت و شروع به سؤال کرد و پاسخ ها را در قسمت مربوطه وارد می­کرد، نام، نام خانوادگی، تحصیلات، شغل... سؤالات را با قدرت پاسخ می­دادم، نمی­خواستم تصور کند که از شنیدن نام بند 209 اوین به وحشت افتاده­ام.


به جرمی که نمی دانم
آخرین سؤال، عنوان اتهام انتسابی بود، گفتم نمی­دانم. چند روزه که بازداشت شده­ام و بدون تفهیم اتهام در یک دخمه تنگ و تاریک بودم تا اینکه به اینجا منتقل شدم.
صدای خنده تلخ مرد در فضا پیچید، چطور نمی­دانی اتهامت چیه؟ شماها پدر این مملکت را در آورده­اید، صدمه­ای که شماها به این مملکت زدید، آمریکا و اسرائیل نزدند، ببین چطور خودشو به موش مردگی می­زنه، منافق، اغتشاشگر، جاسوس!! گفتم این اتهاماتی که شمردید، جزیی از بازجویی منه یا نظر شخصی شماست.
مرد خشن گفت: اینجا اجرای احکامه، بازجویی مونده. اینجا همونجایی که عرب نی انداخت، کله گنده­های زیادی اینجا اومدن و با صدبار غلط کردن و ... خوردن ، رفتند. شماها که دیگه چیزی نیستید. با پوشیدن یک دست لباس رنگ و رو رفته و چروکیده مخصوص بند 209 و زدن چشم بند، توسط مسئول اجرای احکام به ساختمانی که در ضلع غربی محوطه بود وارد شدیم، از داخل یک ورودی کوچک گذشتم و در مقابل اطاق افسر نگهبان منتظر شدیم.
افسر نگهبان فریاد زد اغتشاشگره؟
زندانبانی هم به کنار من آمد و گفت : هم اغتشاشگره و هم با اصحاب فتنه آبگوشت تیلیت می­کرده و افسر نگهبان گفت : سلول انفرادی شماره ...
زندانبان با چشم بسته مرا از پله­های چوبی میانی ساختمان بالا برد و درب فلزی سلول را باز کرد و گفت : خوب گوش کن ببین چی می­گم، اینجا در هر شبانه روز، شش شیفت چهارساعته داریم و در هر نوبت فقط یک بار می­توانی به دستشویی بروی، حق در زدن نداری، فقط باید کلید روی دیوار را فشار دهی تا چراغ جلوی درب سلولت روشن شود و زندانبان بیاد ببینه چه مرگته، فهمیدی؟ گفتم : بله و زندانبان ادامه داد : حالا برو تو و لذتشو ببر، گفتم : یک مُهر و قرآن و مقداری کاغذ و قلم می­خواهم. 
کاغذ و قلم اینجا مطلقاً ممنوعه، بعدش مگه شماها نماز و قرآن هم می­خوانید؟!! بلافاصله ادامه داد : راستی یادم رفته بود که خوارج هم نماز می­خواندند و حافظ قرآن بودند، اما یک مهر و قرآن می­دهم تا نگویی در زندان اوین خبری از رأفت اسلامی نبود.
قلبم از این همه دشمنی و توهین آشکار به درد آمده بود. وقتی که انسانها در قرن بیست و یکم و در یک کشور مسلمان، صرفاً به دلیل نقد و اعتراض به وضعیت اسفبار موجود، در سیاه­چالهایی که زندانهای قرون وسطایی اربابان کلیسا را روسفید کرده­اند، محبوس می­شوند، جایگاه حقیقت و عدالت در کجاست؟ به راستی در برابر معترضین و منتقدین که نام آنها در شمار خوارج برده می­شود، نماینده جبهه علی (ع) کیست؟!!
اگر علی در حاکمیت خودش از دادگاهی که قاضی آن منصوب به خود اوست و طرفش یک مسیحی اهل ذمه است، بازنده بیرون می­آید و در برابر خواست پیروانش به شورا تن در می­دهد، پس کسانی که همواره و در همه شرایط پیروز محاکم فرمایشی­اند و پاسخ مخالفین و معترضین را با گلوله میدهند، در کدام جبهه قرار دارند، یزیدی­اند یا حسینی؟!

قصر ماندلا در برابر انفرادی اوین
زندانبان درب فلزی را به شدت به هم کوبید و من دانستم که در سلول انفرادی تنها هستم، چشم بندم را باز کردم و از دیدن وضعیت زننده و رقت بار سلول شگفت زده شدم و چیزی را که به چشم می­دیدم، برايم غیرقابل باور بود.
اطاقی نمور و تاریک به ابعاد 3×2 با یک تکه موکت بسیار کهنه و کثیف در گوشه­ی آن و دیگر هیچ!!
در همین لحظه گوشه­هایی از خاطرات نلسون ماندلا در مورد توحش موجود در بازداشتگاههای نژادپرستانه آپارتاید در افریقا را به یاد آوردم. او در خاطرات خود آورده است که د راطاقی به ابعاد 5/3 × 5/2 یارد (حدود 4×3 متر) زندانی است و جز یک تخت خواب و یک میز تحریر کوچک و مقداری کاغذ و قلم و چند کتاب چیز دیگری در اختیار ندارد و جدای از ملاقات­های کابینی با خانواده­اش، فقط هر ششماه یکبار حق نوشتن نامه برای آنها را دارد و ماندلا اذعان می­دارد که چنین شرایطی به خصوص محدودیت در نامه نوشتن برای عزیزان، شرایطی بسیار ظالمانه و غیرقابل تحمل است.
سلول انفرادی که نلسون ماندلا به عنوان یک مخالف سیاهپوست نظام نژادپرست افریقا از آن یاد می­کند، در برابر سلولهای انفرادی بند 209 و 240 زندان اوین، همانند قصری در برابر دخمه­ای دلگیر است.
رژیم نژادپرستی که تماماً از سفیدپوستان مهاجر و سلطه طلب تشکیل شده و افریقا را به تصرف خود درآورده است و در میان مجامع بین­المللی لقب خونخوارترین و هولناک ترین دیکتاتوری تاریخ را به خود گرفته و به آپارتاید مشهور شده است، در اوج نگرش فاشیستی خود، رهبر مخالفین و دشمن سرسخت خود را که قیام مسلحانه نموده و به پایگاه­ها و منافع چنین نظامی حمله نموده است، در یک اطاق 4×3 زندانی می­کند و تخت و میز تحریر در اختیار او می­گذارد و حتی اجازه نامه نگاری به وی می­دهد و این در حالی است که هیچیک از این امکانات موجود در حکومت فاشیستی آپارتاید چهاردهه­ی پیش، همین امروز هم در سلول­های انفرادی نظام اسلامی ما، وجود دارد. !!!
با خود می­اندیشیدم که باید تمامی واژه­های حاکمیت سیاسی نظیر نژادپرستی، فاشیسم و استبداد سرخ باز تعریف شوند، اگر نظام متشکل از خارجیان سلطه­گر که برای به بند کشیدن یک ملت تأسیس شده است، تخت و میز تحریر و کاغذ و قلم در اختیار دشمن مسلح خود قرار می­دهد و حتی در دادگاه همین نظام فاشیستی نژادپرست، به چنین دشمن سرسختی با حضور هییت منصفه و خبرنگاران، حق حیات داده می­شود و به جای اعدام به حبس ابد محکوم می­شود، پس حاکمیتی را که ملت خودش را در سیاهچالهای اوین محبوس می­نماید و از حداقل حقوق طبیعی و انسانی محروم می­نماید را چه باید نامید؟!!
شب اول در سکوت سلول انفرادی به شب زنده­داری گذشت، علیرغم شرایط بسیار دشوار موجود، گوشه گوشه­ی این قفس سنگی، بوی خدا و عشق به آزادی می­دهد.
در هیچ جای این دنیا به اندازه زندان نمی­توان حضور خدا را حس کرد و همچون محبوبی دلنواز رودررویش نشست و درد دل کرد. در جایی که همه چیز یک انسان را از او می­گیرند و تمام عظمت و وجودش را در قفسی سرد و خشن محبوس می­نمایند، فقط یک چیز برای او باقی می­ماند، چیزی که هیچکس را یارای جدا کردن آن از انسان نیست و آن یک چیز، چیزی نیست جز خدای مهربان.
آری درست زمانی که خانواده، عزیزان، عشق، قلم و زن و همسر و فرزندان را از تو می­گیرند، فقط تو می­مانی و خدای تو، تو می­مانی و معبودی که عمری منتظر بازگشت تو بوده است.
تا در برابرش بشینی و لحظه­ای را در فراغ تمامی دنیا و رنگ و لعابش، با خلوص و عشق با او سخن بگویی، و به خداوندی­اش قسم که هر ندای یاربی را که بغض لرزان دیوارهای سلول انفرادی را بشکند و وجود سخت و خشن زندان را به لرزه درآورد را با ندای روح­بخش لبیک پروردگارت پاسخ خواهی شنید.
آری اگر چون موسی خدایگانی فرعون را برنتابی و عظمت وجودت را چنان دریایی که بدانی برای تحمل استبداد فرومایگان وریزه­خواران بیت­المال و پوسیدن و گندیدن در لجنزار روزمرگیهای جامعه­ای سرد و پر از نفرت آفریده نشده­ای، آنگاه تو نیز همچون موسی در آتش وجودت که از شعله­های ظلم و بیداد زبانه می­کشد و هردم سوزان­تر می­شود، عظمت خداوند را با تمام وجود حس خواهی کرد و ندای حق را خواهی شنید. صبح روز بعد درب سلول باز شد و مرد زندانبان گفت چشم بندت را بزن، کارشناست آمده است.
در واقع این کارشناس، همان بازجویی است که هم کیشانش در ساواک دوران ستمشاهی و در همین ساختمانهایی که توسط برادران صهیونیستشان ساخته شده بود، آزادیخواهان و معترضین خدایگانی شاه را شکنجه می­کردند، اما پس از انقلاب و به منظور عدم تجلی وضعیت رقت بار زندانیان ساواک د رهمین محل، نام خود را از بازجو به کارشناس تغییر داده­اند تا احیاناً تجدید خاطرات گذشته نشود.


سیستم بازجویی، بازمانده ساواک
اما سیستم بازجویی از متهمان، دقیقاً با همان سیستم ساواک انجام می­شود و غالباً سه نفر به ترتیب از متهمان بازجویی می­نمایند و در نهایت سراکیپ یا کارشناس سوم است که با توجه به نتیجه تحقیقات دو نفر اول، گردشکار مراحل بازجویی را جهت صدور کیفرخواست از سوی بازپرس امنیتی تنظیم می­نماید.
اساس کار این سه بازجو، عموماً بر اخذ اقرار از متهم است، چرا که به سبب واهی بودن اتهاماتی نظیر اقدام علیه نظام و امنیت ملی و یا تشویش اذهان عمومی که تیترهای کلی و عمومی اتهامات معترضین حاکمیت می­باشد، تنها سندی که می­تواند تمامی راههای قانونی را بر نقض قرار مجرمیت متهم سد نماید، اقرار متهم به انجام جرم است، حتی دیده شده است که افرادی بنا به درخواست بازجو، توبه­نامه­ای را به نشان پشیمانی از وضعیت موجود امضاء نموده­اند که در نهایت همین توبه­نامه هم به عنوان اقرار به مجرمیت بر علیه شخص متهم مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.
روش کار بازجویان نیز در گرفتن اقرار از متهم به این شرح است که بازجوی اول با تهدید، ارعاب و در صورت نیاز با ضرب و شتم کارخود را آغاز می­نمایند.
در صورت عدم موفقیت روش اول، بازجوی دوم پرونده با تحریکات روانی و عاطفی شدید متهم نظیر یادآوری سختی زن و همسر و فرزندان و برشمردن خطرات احتمالی که در نبود متهم خانواده­اش را تهدید می­کند، کا رخود را آغاز می­نماید.
اگر تحریکات عاطفی کارساز نباشد، در نهایت عنوان می­شود که از چندین رابطه نامشروع متهم و یا سوابق اعتیاد و حتی شرب خمر وي اسناد غیرقابل انکاری بدست آمده است، که باید به اطلاع خانواده­اش برسد و بالاخره اگر این ترفند هم کارایی لازم را نداشته باشد، ارتباطش با آمریکا و یا موساد را از نحوه راه رفتن و یا خوابیدن متهم کشف می­نماید و تا حذف ملاقات­های دو هفته یکبار و قطع هرگونه تماس با خانواده پیش می­روند.
بازجوی دوم از هر راهی وارد می­شود تا متهم با قبول بخشی از این اتهامات واهی، اقرار به گناه ناکرده نماید و اگر باز هم هیچیک از این راهکارها هم ثمربخش نباشد، در نهایت متهم را به بند 240 زندان اوین منتقل می­نماید.

مهمانهای ناخوانده بند
بند 240 اوین، زندانی با سلولهای انفرادی بسیار دلگیر و کثیف در طبقه 2- (منفی دو) بندهای هفت و هشت عمومی است که دارای ورودی و خروجی استتار شده در شیب­های شرقی محوطه اوین می­باشد و درحدود 8 متر پایین تر از سطح زمين در طبقه همکف بندهای عمومی واقع شده است.
انتقال افراد به بند 240 به سبب انزوای کامل متهم در فضای زیرزمین و عدم دسترسی به هوای آزاد می­باشد و به سبب قطع هرگونه رابطه زندانی با فضای خارج از سلول انفرادی، توالت آن به شکل یک سطل کوچک است که این سطل بدون هرگونه سیفونی به لوله­ای در کف زمین وصل می­شود که با استفاده سلولهای مجاور از این توالت­ها، بوی بسیار زننده و مشمئزکننده­ای فضای سلول را پر می­کند و همین نبود سیفون در توالت­ها باعث می­شود تا شما پاسی از شب را به جای خوابیدن و استراحت، مشغول کشتن سوسکهای داخل سلول شوید.
نیمه دیگر شب نیز به ساس­های داخل پتوها اختصاص دارد تا بدن خسته شما را بگزند و شرایط دشوار سلول­های انفرادی را دوچندان کنند. میهمان­های ناخوانده دیگری هم وجود دارند که در طول روز می­توانید شاهد آنها باشید، این مهمانها، موشهای داخل کانالهای هوا و مورچه­های کف سلول هستند که سهمی از غذای مختصر محبوسین را به خود اختصاص می­دهند.
در یک چنین فضای نفرت­انگیزی است که شعارهایی نظیر کرامت انسانی و ادعای وجود رأفت اسلامی بغایت دروغین و مضحک می­نماید.
در این مرحله بازجوی سوم به سراغ شما می­آید و با اظهار همدردی و ادعای دروغین درک شرایط مشکل موجود، از شما می­خواهد تا به اتهامات ناکرده اقرار نمایید و برای خلاصی از چنین وضعیتی که به هیچ وجه در شأن و منزلت شما نیست، نصایح دلسوزانه وی را مبنی بر همکاری بپذیرید.
این در حالی است که کمترین همکاری با هریک از بازجوها، حتی اگر به اندازه دادن اطلاعات بسیار عادی از وقایع پیش آمده و یا شناسایی برخی از افراد باشد، به منزله پذیرش اتهام و هرگونه اقرار و حتی امضای توبه­نامه­ای که مبین پشیمانی و انزجار از وضعیت موجود باشد به منزله امضای سند محکومیت­تان در دادگاه خواهد بود.
به خوبی به یاد دارم که در زمان اسارتم در یکی از سلولهای انفرادی، متوجه انتقال جوانی به سلول مجاور که شاید در تمام زندگی­اش، حتی بیست بهار راهم تجربه نکرده بود و به شدت از دیدن وضعیت زندان بی­قراری می­کرد. روز بعد زمانی که توسط زندانبان به اطاق بازجویی که در انتهای راهرو بود منتقل گردید و اولین کشیده­های بازجو به صورتش نواخته شد، ضجه­های دلخراشی سرداد و با صدای آمیخته از ترس و وحشت شروع به شیون و زاری کرد.
بازجوی وی نیز برای تخریب روحیه سایر زندانیان دیگر، درب اطاق بازجویی را معمولاً بسته نگاه داشته می­شود، بازگذاشته بود تا جایی که صدای ضرب و شتم جوان با داد و فریاد وحشیانه بازجو، تمامی فضای طبقه فوقانی بند 209 را پر کرده بود و این وضعیت تا چند روز ادامه داشت. روزی از اتفاق ، زمان ملاقات کابینی بنده با خانواده­ام با زمان اولین ملاقات این مرد جوان توأم شد و در مسیری که خودروها ما را به سالن ملاقات می­بردند، در کنارش نشستم. سرش را با حالتي خسته و افسرده بالا گرفت و با نگاهی گذرا از زیر چشم بند، سرش را در گریبان پیراهنش فرو برد. با صدایی آهسته به وی گفتم که من زندانی سلول انفرادی شماره ..... در همسایگی شما هستم. از شدت شوق و کنجکاوی لبخندی زد و دانستم که همچون خود من تشنه­ی شنیدن درد دل است.

رمز خدایی شدن
گفتم می­دانی چرا امام حسین (ع) در صحنه خونین کربلا و در برابر خیل نامردان و دشمنان آزادی، طفل شش ماهه­اش را روی دست گرفت؟ جوان با نگاهی متعجب از این سؤال بی­موقع و شاید بی ربط من، زمزمه­ای کرد و بریده بریده گفت برای ... آب؟ گفتم نه، امام می­خواست تا از پس عصرها و قرنها بعد به من و تو بگوید که آزاد بودن و انسان زیستن ارزشش را دارد تا حتی از عزیزترین کسانت و شیرین­ترین متعلقاتت هم چشم بپوشی. در راه خدایی شدن و برای خداماندن و در راه او مردن، ارزشش را دارد که حتی عزیزترین موجودی را که از پوست و گوشت و خون توست را هم فدا کنی تا این خون چون ضربه­ای سهمگین بر ریشه ظلم و بیداد فرود آید.
با شنیدن این چند جمله، اشک در چشمان مظلوم مرد جوان حلقه زد. با تعجب و تشنگی وصف­ناپذیری به حرفهایم گوش می­کرد. بعد پیراهنم را قدری بالا زدم و پهلوی مجروحم را که با ضربات صندلی بازجو به شدت مجروح و باعث خونریزی داخلی نیز شده بود به وی نشان دادم، لحظه­ای به زخم پهلویم نگریست و باز هم به صورتم خیره شد. گفتم چشم یک ملت به عظمت و تحمل توست، فکر نکن در این راه تنها مانده­ای و کسی هم به فکر و یاد تو نیست. پس حسین وار در این راه بمان و مردانه در برابر دشمنان آزادی و عدالت بایست.
با شنیدن این جملات، اشک­های حلقه زده درچشمان زیبایش، روی گونه­های گلگونش جاری شد، به آرامی دستش را پیش آورد و دست مرا محکم فشرد.
از آن روز به بعد دیگر صدای ناله و شیون او را کسی نشنید، صدای قدمهایش که بسمت اطاق بازجویی برده می­شد، نشانی از بزرگی داشت و ندای تکبیر و الله اکبر نمازش، عطر مردانگی و عظمت را در راهرو سلولهای انفرادی پخش می­کرد. هرقدر که از بزرگی و عظمت عزیزان در بند بگویم، باز هم کم است، زبان و واژه­ها و تمامی لغات از به تصویر کشیدن این همه شجاعت و تحمل قاصر است و تمامی این حماسه­ها و شجاعت­ها میسر نمی­شود مگر به برکت وجود دو عامل اساسی و آن دو عامل چیزی نیست جز توکل، و تکیه بر ذات مهربان خداوند متعال در تمامی لحظه­های دشوار و عشق و ایمان راستین به راهی که در آن گام نهاده­ایم، راه آزادی و انسان زیستن و ایستادگی در برابر خدایگانی که با نقاب دین خود را بر جان ومال و ناموس مردم حاکم کرده­اند. در یک چنین فضای ظلمانی و خفقان­آوری است که می­توان به اوج قصاوت و فلاکت انحصارطلبان و زیاده­خواهان پی برد. من همواره از این همه دشمنی و سوء ادراک جبهه مقابل مردم در عجبم. اگر مبارزان فلسطینی در راه مبارزه با دشمن صهیونیسم خارجی به قیام مسلحانه روی آورده­اند و به جرم جنگ علیه یک قدرت متجاوز خارجی که در کشورشان رخنه کرده است، در سیاهچالهای اسرائیل غاصب در بند هستند و بنا به گزارش روزنامه جمهوری اسلامی فقط روزی 2 ساعت امکان دسترسی به هوای آزاد دارند، پس ما به چه اتهامی در کشور خودمان و در زیر سلطه حاکمیت روحانی در سلولهای انفرادی کثیف و متعفن بند 209 و 240 اوین محبوسیم و حتی دقیقه­ای هم به هوای آزاد دسترسی نداریم، ما که نه اسلحه­ای داشتم و نه قصد جان کسی را کرده­ایم. اگر فلسطین و فلسطینیان دچار صهیونیسم یهودند و در زندان­های اسرائیل شکنجه می­شوند، پس ما دچار چه چیز شده­ایم که باید همان مصائب را در کشور خودمان و در همان زندانهایی که اسرائیلیها برای حاکمیت ستم شاهی ساخته بودند، تحمل کنیم؟!!!
آیا جرمی جز اعتراضی به وضع موجود و اتهامی غیر از انتقاد از وضعیت اسفبار جامعه خود داشته­ایم، مگر نه اینکه هر روزه هزاران میلیارد تومان از سرمایه­های بیت­المال توسط نورچشمی­های رژیم به یغما می­رود و جوانان ما را دانسته و آگاهانه به مسلخ فقر و اعتیاد و بیکاری می­برند و با شمشیر اسلام و نقاب شریعت ذبح می­نمایند. مگر نه اینکه نوامیس ایران زمین و اندام مطهر شیر زنان کشور کوروش، از شدت فقر و فلاکت با چند سکه سیاه خرید و فروش می­شوند و به ملعبه­ای در دستان پلید اعراب بدوی و بیابانگرد کشورهای عربی تبدیل شده­اند. مگر نه اینکه ما پنجمین کشور جهان از حیث ثروت و سرمایه­های خدادادی هستیم اما بیش از پنجاه درصد مردم مظلوم ما، زیر خط فقر و بقا زندگی می­کنند و زنان و مردان و پدران و مادران رنج کشیده­ی این آب و خاک، با سیلی صورتشان را سرخ می­کنند. ملت ما آموخته است تا در برابر هیچ قداره­بندی سر خم نکند، چرا که عمری را با آموزه­های کوروش کبیر و درسهایی از کربلا سپری کرده­ایم.
   
 زور گويان و قلدران بايد بدانند كه ملت ما جز آزادی و عدالت و شرایطی غیر از انسان زیستن را برنمی­تابد و در فراغ این دو آرزوی دیرینه خود، ایستاده مردن را به زندگی خفت بار و مرگ سرخ در راه هدفش را بر مرگ سیاه در سایه­ی بیداد و استبداد ترجیح میدهد.
گرچه از خاکیم و مشتی خاک زیرانداز ماست
گوشوار گوش گردون وسعت فریاد ماست

آسمان کوچکترین جولانگاه پرواز ماست
مدعی هرگز نداند مرگ ما آغاز ماست

والسلام لِاَهله
زندانی بند 209 و 240 زندان اوین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر