زندانی سبز اوین
هوا به قدری سرد و غبارآلود بود که نفس کشیدن را برای من و همراهانم دشوار مینمود. اتومبیل ون ما را به سمت نقطه نامعلومی میبرد، از میان کوچهها و خیابانهای غمزده شهر میگذشت و در این میان تنها صدای خسته و اندوهبار مردم کنار خیابان که برای رسیدن به مقصد تلاش مینمودند، سکوت...........
*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه 88 نیست.هوا به قدری سرد و غبارآلود بود که نفس کشیدن را برای من و همراهانم دشوار مینمود. اتومبیل ون ما را به سمت نقطه نامعلومی میبرد، از میان کوچهها و خیابانهای غمزده شهر میگذشت و در این میان تنها صدای خسته و اندوهبار مردم کنار خیابان که برای رسیدن به مقصد تلاش مینمودند، سکوت...........
هوا به قدری سرد و غبارآلود بود که نفس کشیدن را برای من و همراهانم دشوار مینمود. اتومبیل ون ما را به سمت نقطه نامعلومی میبرد، از میان کوچهها و خیابانهای غمزده شهر میگذشت و در این میان تنها صدای خسته و اندوهبار مردم کنار خیابان که برای رسیدن به مقصد تلاش مینمودند، سکوت مرگآور فضا را میشکست، آقا انقلاب، آقا آزادی... هر دستاندازی که زیر چرخهای خودرو میدوید و تکان نه چندان شدیدی به اتومبیل میداد، درد دست بند و فشار پا بند را در اعماق جانم میدوانید.
از صحبت مأموران امنیتی داخل خودرو متوجه شدم که مقصد ما زندان اوین است. بعد از چند دقیقه، صدای باز شدن چند درب بزرگ ریلی در فضا پبچید و وارد محوطه زندان شدیم. صدای مسافران کنار خیابانهای سرد و یخ زده هنوز توی گوشم بود، آقا انقلاب، آقا آزادی، آقا مسیرتون از آزادی به اوین هم میخوره...!!
درب خودرو باز شد و صدای خشنی با نهیبی خشمناک گفت بیا پایین، اینجا آخر خطه. صاحب صدا دستم را گرفت و از خودرو پایین کشید و در حالی که زبری پابندها، پوست ساقهایم را برده بود و درد عجیبی از ناحیه پا حس میکردم، کشان کشان مرا به داخل اطاقی در ضلع شرقی محوطه زندان برد. درمقابل پرده سفیدی عکسی از من گرفت و گفت : میدانی کجایی؟
گفتم : اوین، گفت : احسن، اوین ، بند 209
بعد فرمی را در مقابلش گذاشت و شروع به سؤال کرد و پاسخ ها را در قسمت مربوطه وارد میکرد، نام، نام خانوادگی، تحصیلات، شغل... سؤالات را با قدرت پاسخ میدادم، نمیخواستم تصور کند که از شنیدن نام بند 209 اوین به وحشت افتادهام.
به جرمی که نمی دانم
آخرین سؤال، عنوان اتهام انتسابی بود، گفتم نمیدانم. چند روزه که بازداشت شدهام و بدون تفهیم اتهام در یک دخمه تنگ و تاریک بودم تا اینکه به اینجا منتقل شدم.
صدای خنده تلخ مرد در فضا پیچید، چطور نمیدانی اتهامت چیه؟ شماها پدر این مملکت را در آوردهاید، صدمهای که شماها به این مملکت زدید، آمریکا و اسرائیل نزدند، ببین چطور خودشو به موش مردگی میزنه، منافق، اغتشاشگر، جاسوس!! گفتم این اتهاماتی که شمردید، جزیی از بازجویی منه یا نظر شخصی شماست.
مرد خشن گفت: اینجا اجرای احکامه، بازجویی مونده. اینجا همونجایی که عرب نی انداخت، کله گندههای زیادی اینجا اومدن و با صدبار غلط کردن و ... خوردن ، رفتند. شماها که دیگه چیزی نیستید. با پوشیدن یک دست لباس رنگ و رو رفته و چروکیده مخصوص بند 209 و زدن چشم بند، توسط مسئول اجرای احکام به ساختمانی که در ضلع غربی محوطه بود وارد شدیم، از داخل یک ورودی کوچک گذشتم و در مقابل اطاق افسر نگهبان منتظر شدیم.
افسر نگهبان فریاد زد اغتشاشگره؟
زندانبانی هم به کنار من آمد و گفت : هم اغتشاشگره و هم با اصحاب فتنه آبگوشت تیلیت میکرده و افسر نگهبان گفت : سلول انفرادی شماره ...
زندانبان با چشم بسته مرا از پلههای چوبی میانی ساختمان بالا برد و درب فلزی سلول را باز کرد و گفت : خوب گوش کن ببین چی میگم، اینجا در هر شبانه روز، شش شیفت چهارساعته داریم و در هر نوبت فقط یک بار میتوانی به دستشویی بروی، حق در زدن نداری، فقط باید کلید روی دیوار را فشار دهی تا چراغ جلوی درب سلولت روشن شود و زندانبان بیاد ببینه چه مرگته، فهمیدی؟ گفتم : بله و زندانبان ادامه داد : حالا برو تو و لذتشو ببر، گفتم : یک مُهر و قرآن و مقداری کاغذ و قلم میخواهم.
کاغذ و قلم اینجا مطلقاً ممنوعه، بعدش مگه شماها نماز و قرآن هم میخوانید؟!! بلافاصله ادامه داد : راستی یادم رفته بود که خوارج هم نماز میخواندند و حافظ قرآن بودند، اما یک مهر و قرآن میدهم تا نگویی در زندان اوین خبری از رأفت اسلامی نبود.
قلبم از این همه دشمنی و توهین آشکار به درد آمده بود. وقتی که انسانها در قرن بیست و یکم و در یک کشور مسلمان، صرفاً به دلیل نقد و اعتراض به وضعیت اسفبار موجود، در سیاهچالهایی که زندانهای قرون وسطایی اربابان کلیسا را روسفید کردهاند، محبوس میشوند، جایگاه حقیقت و عدالت در کجاست؟ به راستی در برابر معترضین و منتقدین که نام آنها در شمار خوارج برده میشود، نماینده جبهه علی (ع) کیست؟!!
اگر علی در حاکمیت خودش از دادگاهی که قاضی آن منصوب به خود اوست و طرفش یک مسیحی اهل ذمه است، بازنده بیرون میآید و در برابر خواست پیروانش به شورا تن در میدهد، پس کسانی که همواره و در همه شرایط پیروز محاکم فرمایشیاند و پاسخ مخالفین و معترضین را با گلوله میدهند، در کدام جبهه قرار دارند، یزیدیاند یا حسینی؟!
قصر ماندلا در برابر انفرادی اوین
زندانبان درب فلزی را به شدت به هم کوبید و من دانستم که در سلول انفرادی تنها هستم، چشم بندم را باز کردم و از دیدن وضعیت زننده و رقت بار سلول شگفت زده شدم و چیزی را که به چشم میدیدم، برايم غیرقابل باور بود.
اطاقی نمور و تاریک به ابعاد 3×2 با یک تکه موکت بسیار کهنه و کثیف در گوشهی آن و دیگر هیچ!!
در همین لحظه گوشههایی از خاطرات نلسون ماندلا در مورد توحش موجود در بازداشتگاههای نژادپرستانه آپارتاید در افریقا را به یاد آوردم. او در خاطرات خود آورده است که د راطاقی به ابعاد 5/3 × 5/2 یارد (حدود 4×3 متر) زندانی است و جز یک تخت خواب و یک میز تحریر کوچک و مقداری کاغذ و قلم و چند کتاب چیز دیگری در اختیار ندارد و جدای از ملاقاتهای کابینی با خانوادهاش، فقط هر ششماه یکبار حق نوشتن نامه برای آنها را دارد و ماندلا اذعان میدارد که چنین شرایطی به خصوص محدودیت در نامه نوشتن برای عزیزان، شرایطی بسیار ظالمانه و غیرقابل تحمل است.
سلول انفرادی که نلسون ماندلا به عنوان یک مخالف سیاهپوست نظام نژادپرست افریقا از آن یاد میکند، در برابر سلولهای انفرادی بند 209 و 240 زندان اوین، همانند قصری در برابر دخمهای دلگیر است.
رژیم نژادپرستی که تماماً از سفیدپوستان مهاجر و سلطه طلب تشکیل شده و افریقا را به تصرف خود درآورده است و در میان مجامع بینالمللی لقب خونخوارترین و هولناک ترین دیکتاتوری تاریخ را به خود گرفته و به آپارتاید مشهور شده است، در اوج نگرش فاشیستی خود، رهبر مخالفین و دشمن سرسخت خود را که قیام مسلحانه نموده و به پایگاهها و منافع چنین نظامی حمله نموده است، در یک اطاق 4×3 زندانی میکند و تخت و میز تحریر در اختیار او میگذارد و حتی اجازه نامه نگاری به وی میدهد و این در حالی است که هیچیک از این امکانات موجود در حکومت فاشیستی آپارتاید چهاردههی پیش، همین امروز هم در سلولهای انفرادی نظام اسلامی ما، وجود دارد. !!!
با خود میاندیشیدم که باید تمامی واژههای حاکمیت سیاسی نظیر نژادپرستی، فاشیسم و استبداد سرخ باز تعریف شوند، اگر نظام متشکل از خارجیان سلطهگر که برای به بند کشیدن یک ملت تأسیس شده است، تخت و میز تحریر و کاغذ و قلم در اختیار دشمن مسلح خود قرار میدهد و حتی در دادگاه همین نظام فاشیستی نژادپرست، به چنین دشمن سرسختی با حضور هییت منصفه و خبرنگاران، حق حیات داده میشود و به جای اعدام به حبس ابد محکوم میشود، پس حاکمیتی را که ملت خودش را در سیاهچالهای اوین محبوس مینماید و از حداقل حقوق طبیعی و انسانی محروم مینماید را چه باید نامید؟!!
شب اول در سکوت سلول انفرادی به شب زندهداری گذشت، علیرغم شرایط بسیار دشوار موجود، گوشه گوشهی این قفس سنگی، بوی خدا و عشق به آزادی میدهد.
در هیچ جای این دنیا به اندازه زندان نمیتوان حضور خدا را حس کرد و همچون محبوبی دلنواز رودررویش نشست و درد دل کرد. در جایی که همه چیز یک انسان را از او میگیرند و تمام عظمت و وجودش را در قفسی سرد و خشن محبوس مینمایند، فقط یک چیز برای او باقی میماند، چیزی که هیچکس را یارای جدا کردن آن از انسان نیست و آن یک چیز، چیزی نیست جز خدای مهربان.
آری درست زمانی که خانواده، عزیزان، عشق، قلم و زن و همسر و فرزندان را از تو میگیرند، فقط تو میمانی و خدای تو، تو میمانی و معبودی که عمری منتظر بازگشت تو بوده است.
تا در برابرش بشینی و لحظهای را در فراغ تمامی دنیا و رنگ و لعابش، با خلوص و عشق با او سخن بگویی، و به خداوندیاش قسم که هر ندای یاربی را که بغض لرزان دیوارهای سلول انفرادی را بشکند و وجود سخت و خشن زندان را به لرزه درآورد را با ندای روحبخش لبیک پروردگارت پاسخ خواهی شنید.
آری اگر چون موسی خدایگانی فرعون را برنتابی و عظمت وجودت را چنان دریایی که بدانی برای تحمل استبداد فرومایگان وریزهخواران بیتالمال و پوسیدن و گندیدن در لجنزار روزمرگیهای جامعهای سرد و پر از نفرت آفریده نشدهای، آنگاه تو نیز همچون موسی در آتش وجودت که از شعلههای ظلم و بیداد زبانه میکشد و هردم سوزانتر میشود، عظمت خداوند را با تمام وجود حس خواهی کرد و ندای حق را خواهی شنید. صبح روز بعد درب سلول باز شد و مرد زندانبان گفت چشم بندت را بزن، کارشناست آمده است.
در واقع این کارشناس، همان بازجویی است که هم کیشانش در ساواک دوران ستمشاهی و در همین ساختمانهایی که توسط برادران صهیونیستشان ساخته شده بود، آزادیخواهان و معترضین خدایگانی شاه را شکنجه میکردند، اما پس از انقلاب و به منظور عدم تجلی وضعیت رقت بار زندانیان ساواک د رهمین محل، نام خود را از بازجو به کارشناس تغییر دادهاند تا احیاناً تجدید خاطرات گذشته نشود.
سیستم بازجویی، بازمانده ساواک
اما سیستم بازجویی از متهمان، دقیقاً با همان سیستم ساواک انجام میشود و غالباً سه نفر به ترتیب از متهمان بازجویی مینمایند و در نهایت سراکیپ یا کارشناس سوم است که با توجه به نتیجه تحقیقات دو نفر اول، گردشکار مراحل بازجویی را جهت صدور کیفرخواست از سوی بازپرس امنیتی تنظیم مینماید.
اساس کار این سه بازجو، عموماً بر اخذ اقرار از متهم است، چرا که به سبب واهی بودن اتهاماتی نظیر اقدام علیه نظام و امنیت ملی و یا تشویش اذهان عمومی که تیترهای کلی و عمومی اتهامات معترضین حاکمیت میباشد، تنها سندی که میتواند تمامی راههای قانونی را بر نقض قرار مجرمیت متهم سد نماید، اقرار متهم به انجام جرم است، حتی دیده شده است که افرادی بنا به درخواست بازجو، توبهنامهای را به نشان پشیمانی از وضعیت موجود امضاء نمودهاند که در نهایت همین توبهنامه هم به عنوان اقرار به مجرمیت بر علیه شخص متهم مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.
روش کار بازجویان نیز در گرفتن اقرار از متهم به این شرح است که بازجوی اول با تهدید، ارعاب و در صورت نیاز با ضرب و شتم کارخود را آغاز مینمایند.
در صورت عدم موفقیت روش اول، بازجوی دوم پرونده با تحریکات روانی و عاطفی شدید متهم نظیر یادآوری سختی زن و همسر و فرزندان و برشمردن خطرات احتمالی که در نبود متهم خانوادهاش را تهدید میکند، کا رخود را آغاز مینماید.
اگر تحریکات عاطفی کارساز نباشد، در نهایت عنوان میشود که از چندین رابطه نامشروع متهم و یا سوابق اعتیاد و حتی شرب خمر وي اسناد غیرقابل انکاری بدست آمده است، که باید به اطلاع خانوادهاش برسد و بالاخره اگر این ترفند هم کارایی لازم را نداشته باشد، ارتباطش با آمریکا و یا موساد را از نحوه راه رفتن و یا خوابیدن متهم کشف مینماید و تا حذف ملاقاتهای دو هفته یکبار و قطع هرگونه تماس با خانواده پیش میروند.
بازجوی دوم از هر راهی وارد میشود تا متهم با قبول بخشی از این اتهامات واهی، اقرار به گناه ناکرده نماید و اگر باز هم هیچیک از این راهکارها هم ثمربخش نباشد، در نهایت متهم را به بند 240 زندان اوین منتقل مینماید.
مهمانهای ناخوانده بند
بند 240 اوین، زندانی با سلولهای انفرادی بسیار دلگیر و کثیف در طبقه 2- (منفی دو) بندهای هفت و هشت عمومی است که دارای ورودی و خروجی استتار شده در شیبهای شرقی محوطه اوین میباشد و درحدود 8 متر پایین تر از سطح زمين در طبقه همکف بندهای عمومی واقع شده است.
بند 240 اوین، زندانی با سلولهای انفرادی بسیار دلگیر و کثیف در طبقه 2- (منفی دو) بندهای هفت و هشت عمومی است که دارای ورودی و خروجی استتار شده در شیبهای شرقی محوطه اوین میباشد و درحدود 8 متر پایین تر از سطح زمين در طبقه همکف بندهای عمومی واقع شده است.
انتقال افراد به بند 240 به سبب انزوای کامل متهم در فضای زیرزمین و عدم دسترسی به هوای آزاد میباشد و به سبب قطع هرگونه رابطه زندانی با فضای خارج از سلول انفرادی، توالت آن به شکل یک سطل کوچک است که این سطل بدون هرگونه سیفونی به لولهای در کف زمین وصل میشود که با استفاده سلولهای مجاور از این توالتها، بوی بسیار زننده و مشمئزکنندهای فضای سلول را پر میکند و همین نبود سیفون در توالتها باعث میشود تا شما پاسی از شب را به جای خوابیدن و استراحت، مشغول کشتن سوسکهای داخل سلول شوید.
نیمه دیگر شب نیز به ساسهای داخل پتوها اختصاص دارد تا بدن خسته شما را بگزند و شرایط دشوار سلولهای انفرادی را دوچندان کنند. میهمانهای ناخوانده دیگری هم وجود دارند که در طول روز میتوانید شاهد آنها باشید، این مهمانها، موشهای داخل کانالهای هوا و مورچههای کف سلول هستند که سهمی از غذای مختصر محبوسین را به خود اختصاص میدهند.
در یک چنین فضای نفرتانگیزی است که شعارهایی نظیر کرامت انسانی و ادعای وجود رأفت اسلامی بغایت دروغین و مضحک مینماید.
در این مرحله بازجوی سوم به سراغ شما میآید و با اظهار همدردی و ادعای دروغین درک شرایط مشکل موجود، از شما میخواهد تا به اتهامات ناکرده اقرار نمایید و برای خلاصی از چنین وضعیتی که به هیچ وجه در شأن و منزلت شما نیست، نصایح دلسوزانه وی را مبنی بر همکاری بپذیرید.
این در حالی است که کمترین همکاری با هریک از بازجوها، حتی اگر به اندازه دادن اطلاعات بسیار عادی از وقایع پیش آمده و یا شناسایی برخی از افراد باشد، به منزله پذیرش اتهام و هرگونه اقرار و حتی امضای توبهنامهای که مبین پشیمانی و انزجار از وضعیت موجود باشد به منزله امضای سند محکومیتتان در دادگاه خواهد بود.
به خوبی به یاد دارم که در زمان اسارتم در یکی از سلولهای انفرادی، متوجه انتقال جوانی به سلول مجاور که شاید در تمام زندگیاش، حتی بیست بهار راهم تجربه نکرده بود و به شدت از دیدن وضعیت زندان بیقراری میکرد. روز بعد زمانی که توسط زندانبان به اطاق بازجویی که در انتهای راهرو بود منتقل گردید و اولین کشیدههای بازجو به صورتش نواخته شد، ضجههای دلخراشی سرداد و با صدای آمیخته از ترس و وحشت شروع به شیون و زاری کرد.
بازجوی وی نیز برای تخریب روحیه سایر زندانیان دیگر، درب اطاق بازجویی را معمولاً بسته نگاه داشته میشود، بازگذاشته بود تا جایی که صدای ضرب و شتم جوان با داد و فریاد وحشیانه بازجو، تمامی فضای طبقه فوقانی بند 209 را پر کرده بود و این وضعیت تا چند روز ادامه داشت. روزی از اتفاق ، زمان ملاقات کابینی بنده با خانوادهام با زمان اولین ملاقات این مرد جوان توأم شد و در مسیری که خودروها ما را به سالن ملاقات میبردند، در کنارش نشستم. سرش را با حالتي خسته و افسرده بالا گرفت و با نگاهی گذرا از زیر چشم بند، سرش را در گریبان پیراهنش فرو برد. با صدایی آهسته به وی گفتم که من زندانی سلول انفرادی شماره ..... در همسایگی شما هستم. از شدت شوق و کنجکاوی لبخندی زد و دانستم که همچون خود من تشنهی شنیدن درد دل است.
رمز خدایی شدن
گفتم میدانی چرا امام حسین (ع) در صحنه خونین کربلا و در برابر خیل نامردان و دشمنان آزادی، طفل شش ماههاش را روی دست گرفت؟ جوان با نگاهی متعجب از این سؤال بیموقع و شاید بی ربط من، زمزمهای کرد و بریده بریده گفت برای ... آب؟ گفتم نه، امام میخواست تا از پس عصرها و قرنها بعد به من و تو بگوید که آزاد بودن و انسان زیستن ارزشش را دارد تا حتی از عزیزترین کسانت و شیرینترین متعلقاتت هم چشم بپوشی. در راه خدایی شدن و برای خداماندن و در راه او مردن، ارزشش را دارد که حتی عزیزترین موجودی را که از پوست و گوشت و خون توست را هم فدا کنی تا این خون چون ضربهای سهمگین بر ریشه ظلم و بیداد فرود آید.
گفتم میدانی چرا امام حسین (ع) در صحنه خونین کربلا و در برابر خیل نامردان و دشمنان آزادی، طفل شش ماههاش را روی دست گرفت؟ جوان با نگاهی متعجب از این سؤال بیموقع و شاید بی ربط من، زمزمهای کرد و بریده بریده گفت برای ... آب؟ گفتم نه، امام میخواست تا از پس عصرها و قرنها بعد به من و تو بگوید که آزاد بودن و انسان زیستن ارزشش را دارد تا حتی از عزیزترین کسانت و شیرینترین متعلقاتت هم چشم بپوشی. در راه خدایی شدن و برای خداماندن و در راه او مردن، ارزشش را دارد که حتی عزیزترین موجودی را که از پوست و گوشت و خون توست را هم فدا کنی تا این خون چون ضربهای سهمگین بر ریشه ظلم و بیداد فرود آید.
با شنیدن این چند جمله، اشک در چشمان مظلوم مرد جوان حلقه زد. با تعجب و تشنگی وصفناپذیری به حرفهایم گوش میکرد. بعد پیراهنم را قدری بالا زدم و پهلوی مجروحم را که با ضربات صندلی بازجو به شدت مجروح و باعث خونریزی داخلی نیز شده بود به وی نشان دادم، لحظهای به زخم پهلویم نگریست و باز هم به صورتم خیره شد. گفتم چشم یک ملت به عظمت و تحمل توست، فکر نکن در این راه تنها ماندهای و کسی هم به فکر و یاد تو نیست. پس حسین وار در این راه بمان و مردانه در برابر دشمنان آزادی و عدالت بایست.
با شنیدن این جملات، اشکهای حلقه زده درچشمان زیبایش، روی گونههای گلگونش جاری شد، به آرامی دستش را پیش آورد و دست مرا محکم فشرد.
از آن روز به بعد دیگر صدای ناله و شیون او را کسی نشنید، صدای قدمهایش که بسمت اطاق بازجویی برده میشد، نشانی از بزرگی داشت و ندای تکبیر و الله اکبر نمازش، عطر مردانگی و عظمت را در راهرو سلولهای انفرادی پخش میکرد. هرقدر که از بزرگی و عظمت عزیزان در بند بگویم، باز هم کم است، زبان و واژهها و تمامی لغات از به تصویر کشیدن این همه شجاعت و تحمل قاصر است و تمامی این حماسهها و شجاعتها میسر نمیشود مگر به برکت وجود دو عامل اساسی و آن دو عامل چیزی نیست جز توکل، و تکیه بر ذات مهربان خداوند متعال در تمامی لحظههای دشوار و عشق و ایمان راستین به راهی که در آن گام نهادهایم، راه آزادی و انسان زیستن و ایستادگی در برابر خدایگانی که با نقاب دین خود را بر جان ومال و ناموس مردم حاکم کردهاند. در یک چنین فضای ظلمانی و خفقانآوری است که میتوان به اوج قصاوت و فلاکت انحصارطلبان و زیادهخواهان پی برد. من همواره از این همه دشمنی و سوء ادراک جبهه مقابل مردم در عجبم. اگر مبارزان فلسطینی در راه مبارزه با دشمن صهیونیسم خارجی به قیام مسلحانه روی آوردهاند و به جرم جنگ علیه یک قدرت متجاوز خارجی که در کشورشان رخنه کرده است، در سیاهچالهای اسرائیل غاصب در بند هستند و بنا به گزارش روزنامه جمهوری اسلامی فقط روزی 2 ساعت امکان دسترسی به هوای آزاد دارند، پس ما به چه اتهامی در کشور خودمان و در زیر سلطه حاکمیت روحانی در سلولهای انفرادی کثیف و متعفن بند 209 و 240 اوین محبوسیم و حتی دقیقهای هم به هوای آزاد دسترسی نداریم، ما که نه اسلحهای داشتم و نه قصد جان کسی را کردهایم. اگر فلسطین و فلسطینیان دچار صهیونیسم یهودند و در زندانهای اسرائیل شکنجه میشوند، پس ما دچار چه چیز شدهایم که باید همان مصائب را در کشور خودمان و در همان زندانهایی که اسرائیلیها برای حاکمیت ستم شاهی ساخته بودند، تحمل کنیم؟!!!
آیا جرمی جز اعتراضی به وضع موجود و اتهامی غیر از انتقاد از وضعیت اسفبار جامعه خود داشتهایم، مگر نه اینکه هر روزه هزاران میلیارد تومان از سرمایههای بیتالمال توسط نورچشمیهای رژیم به یغما میرود و جوانان ما را دانسته و آگاهانه به مسلخ فقر و اعتیاد و بیکاری میبرند و با شمشیر اسلام و نقاب شریعت ذبح مینمایند. مگر نه اینکه نوامیس ایران زمین و اندام مطهر شیر زنان کشور کوروش، از شدت فقر و فلاکت با چند سکه سیاه خرید و فروش میشوند و به ملعبهای در دستان پلید اعراب بدوی و بیابانگرد کشورهای عربی تبدیل شدهاند. مگر نه اینکه ما پنجمین کشور جهان از حیث ثروت و سرمایههای خدادادی هستیم اما بیش از پنجاه درصد مردم مظلوم ما، زیر خط فقر و بقا زندگی میکنند و زنان و مردان و پدران و مادران رنج کشیدهی این آب و خاک، با سیلی صورتشان را سرخ میکنند. ملت ما آموخته است تا در برابر هیچ قدارهبندی سر خم نکند، چرا که عمری را با آموزههای کوروش کبیر و درسهایی از کربلا سپری کردهایم.
زور گويان و قلدران بايد بدانند كه ملت ما جز آزادی و عدالت و شرایطی غیر از انسان زیستن را برنمیتابد و در فراغ این دو آرزوی دیرینه خود، ایستاده مردن را به زندگی خفت بار و مرگ سرخ در راه هدفش را بر مرگ سیاه در سایهی بیداد و استبداد ترجیح میدهد.
گرچه از خاکیم و مشتی خاک زیرانداز ماست
گوشوار گوش گردون وسعت فریاد ماست
گوشوار گوش گردون وسعت فریاد ماست
آسمان کوچکترین جولانگاه پرواز ماست
مدعی هرگز نداند مرگ ما آغاز ماست
مدعی هرگز نداند مرگ ما آغاز ماست
والسلام لِاَهله
زندانی بند 209 و 240 زندان اوین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر