منبع: کلمه
گفتهاند که «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» یعنی که هر روزی، عاشورایی دیگر است و هر سرزمینی، کربلایی دیگر؛ و شاید این یعنی که برای هرکس، آن لحظه آزمایش و امتحان، آن معرکه حماسه و شجاعت و آن اوج غربت و مظلومیت، دستکم یک بار در زندگی تکرار میشود. برای میرحسین و خانوادهاش، اگر در سالیان دور و نزدیک چنین تجربهای نبود – که بود و بارها هم بود – این چند روز تجربهای از چنین روزهای عاشوراگونهای بود: تلفیق مظلومیت و حماسه، که از یک سو تعالی روح آنها را سبب میشود و از سوی دیگر، دنائت و جنایتپیشگی قدرتمداران...............
گفتهاند که «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» یعنی که هر روزی، عاشورایی دیگر است و هر سرزمینی، کربلایی دیگر؛ و شاید این یعنی که برای هرکس، آن لحظه آزمایش و امتحان، آن معرکه حماسه و شجاعت و آن اوج غربت و مظلومیت، دستکم یک بار در زندگی تکرار میشود. برای میرحسین و خانوادهاش، اگر در سالیان دور و نزدیک چنین تجربهای نبود – که بود و بارها هم بود – این چند روز تجربهای از چنین روزهای عاشوراگونهای بود: تلفیق مظلومیت و حماسه، که از یک سو تعالی روح آنها را سبب میشود و از سوی دیگر، دنائت و جنایتپیشگی قدرتمداران را فاش میکند.در مظلومیت این خانواده همین بس که در هفتمین روز درگذشت بزرگ خاندان آنها، نه مجالی برای فاتحهخوانی و تسلیتگویی به آنها باقی گذاشته شده و نه امکانی برای همنشینی و همدردی دوستان و یاران پیشین باقی مانده است. توقع تسلیتگویی از سوی نانخوردگان و نمکدانشکستگان دیروز و قدرتطلبان بیاخلاق و بدسیاست امروز پیشکش؛ که حتی پیامهای تسلیت از سر معرفت هم از تعرض افراد قلمبهمزد در امان نمیماند تا بار دیگر طنین سخن معروف مرجع تقلید سبز را زنده کند که: از مرده هم میترسند.
سالهای سال است که در توصیف کرامت و راه و روش پیامبر(ص) در مقایسه با اعراب جاهلی زمانهاش، اشاره میکنند که او حتی به مردههای دشمنانش هم بیحرمتی نمیکرد، اجازهی تدفین آنها و سوگواری بر ایشان را میداد و حتی به زنان داغدیدهی مشرکان که کشتههایشان در جنگ با مسلمانان بودند و اینک در لابهلای سوگواریشان به پیامبر و مسلمانان توهین میکردند، تعرضی نکنند.
باز سالهاست که در این دیار هر بار خانوادهای، عزیزی را از دست میدهد، روضهخوانان در پایان مراسم ختم و تعزیت، برای تسلای دل آنها، مظلومیت خانواده حسینبن علی (ع) را یادآوری میکنند و میگویند که اگرچه این عزیز تازهگذشته تشییعکنندگانی داشت و … اما ارباب بیکفن از تشییع و تدفین و همراهی همراهان با احترام در آخرین روزهای حضور در این جهان هم محروم بود.
اکنون چه میتوان گفت برای تسلا دادن به این خانواده در هفتمین روز درگذشت پدربزرگ ایشان، که حکومت مدعی اسلام حرمت مسلمانیاش را نگه نداشت و به مانند مظلومیت شهدای کربلا و به تاسی از ایشان، این خانواده هم از مراسم باشکوه و پر احترام و آزادی عمل برای تشییع عزیز خود، محروم ماندند.
تکجملهای در روزهای گذشته در شبکههای اجتماعی دست به دست شد که چنین بود: وقتی مادر مهندس فوت شد میر حسین نخست وزیر بود و چون از قبل برنامه کاشان داشت فقط آمد مادر را بوسید و رفت مراسم تشیع نبود .داخل هلی کوپتر سر به دیوار کم کم گریه میکرد. وقتی پدرش که به هم خیلی وابسته بودن فوت کرد فقط آمد جسد را بوسید و رفت.
این، خلاصهای از داستان مظلومیت روزهای اخیر میرحسین است؛ و البته مظلومیت نزدیکانش که در روز تشییع جنازهی عزیزشان، وقتی میبینند حکومت حرمت نگه نمیدارد و خود به عنوان میزبان مراسم، خواستند مانع تعدی و تعرض اوباش یقهبسته به تشییعکنندگان شوند، مورد ضرب و شتم و بازداشت قرار گرفتند و حتی پس از آزادی هم ترجیح دادند سکوت کنند و دم نزنند؛ شاید تا بیحرمتی به پدر پیرشان، مضاعف نشود.
اکنون دکتر علی شکوری راد که خود او نیز در حاشیهی مراسم در تشییع میر اسماعیل موسوی، برای مدت کوتاهی بازداشت شده بود، در وبلاگ شخصیاش تصویری از دکتر جواد سلیمی، داماد مهندس موسوی، را که صورتش بر اثر ضرب و شتم ماموران آسیب دیده، منتشر کرده و به شرح بخشی از ماوقع آن روز و نیز به گوشهای از بازجوییهای این برادر سه شهید اشاره کرده است؛ کسی که تا پدرش فوت نکرد، بسیاری از همکارانش نمیدانستند که او برادر سه شهید است که دو تن از آنها از فرماندهان دفاع مقدس بودهاند.
متن یادداشت علی شکوری راد را به نقل از وبلاگش در ادامه بخوانید، که در شرح مظلومیت خانواده موسوی در شب هفت مرحوم میر اسماعیل، همین کافی است:
مشت محکمی بر گوشۀ چشم چپش فرود آمد و عینکش را روی صورتش خرد کرد و بلافاصله مشت دیگری به چشم راستش. این پاسخی بود به اعتراض او به مرد درشت هیکلی که پنجۀ قوی خود را به بازوی زن چادری استغاثه کننده ای، که جرمش فریاد “یا حسین” بود، افکنده و وی را در مقابل چشمان حیرت زدۀ جمعیت، کشان کشان می برد و گاهی ضربه ای نیز بر او وارد می کرد. غیرت مسلمانی به او اجازه نداده بود که در برابر این صحنه، تنها نظاره گر باشد.
غیرت و شهامت سه برادر شهیدش در وجودش به غلیان در آمد و اعتراضش را ادامه داد. همین شد که چند نفر از مأموران امنیتی که لباس شخصی بر تن داشتند بر سر او ریختند و او را در حالی که از خود دفاع می کرد زیر ضربات مشت و لگد گرفتند و سپس کشان کشان از جمعیت مردم جدا کردند و در کنار دیوار، جائی که جز خودشان کسی نبود نگه داشتند. در این حال مأموری لباس شخصی و سپید موی که سن پدر جواد را داشت در پیش چشم مردمی که نظاره گر بودند همچنان به او لگد می زد. جواد که صورتش خونین و لباسهایش پاره شده بود دیگر رمق و تاب ایستادن نداشت و روی همان دیواری که تکیه زده بود، سُر خورد و روی پاهایش نشست.
لحظاتی بعد بر دستانش دستبند زدند و درون یک سواری نشاندند. در آنجا بود که یکی دیگر از خیل مأموران دو مشت دیگر به صورت او کوفت تا به گفتۀ خودش تلافی کرده باشد. بر چشمان مجروحش نیز چشم بند زدند و بردندش.
او تنها نبود. چند نفر دیگر از نوه های غیور آن مرحوم، پدر میر حسین، که جمعیت برای تشییع پیکر بی جان او گرد آمده بودند و نیز داماد آن مرحوم را نیز که پدر دو شهید بود و برای وساطت به میان آمده بود، بازداشت کرده و با خود بردند.
از ۱۵ سال پیش که با جواد در بیمارستان همکار شده ام، او را می شناسم. دانش آموختۀ طب و دارای تخصص جراحی عمومی و فوق تخصص جراحی عروق بوده و اکنون عضو هیأت علمی دانشگاه با رتبۀ استاد تمامی و نیز عضو تیم پر اهمیت پیوند کبد است. با آنکه داماد مهندس میر حسین موسوی، نخست وزیر پر افتخار و محبوب دوران امام و جنگ تحمیلی ست، اما چندان وجهه و فعالیت سیاسی نداشته است.
فردی آرام و بی سر و صدا و دارای حسن خلق، که وظایف درمانی، آموزشی و پژوهشی خود را با دقت و به نحو احسن انجام می دهد و علی رغم فرصت بسیار مناسبی که تخصصش به او داده است، دنبال کسب درآمد بیشتر نبوده است و به همین دلیل دارای یک زندگی ساده و معمولی است.
تا پیش از آنکه چندی پیش پدر رنج کشیده اش به رحمت خدا برود و معرفی پدر موجب معرفی او نیز بشود، بسیاری از همکاران نمی دانستند او افتخار برادری سه شهید را دارد. شهدائی که دو تن از آنان از فرماندهان جبهه های جنگ در دفاع از اسلام و میهن بوده اند.
روز یکشنبه ۱۴ فروردین، وقتی به بیمارستان آمد چشمان کبود شدۀ او حکایت مزدی بود که بابت ایثارگری خود و خانواده اش و نیز تلاش بی وقفۀ علمی، که او را در سن ۴۵ سالگی به رتبۀ استاد تمامی رسانده بود، دریافت کرده بود. کشور به دستاورد ایمان، ایثار و از جان گذشتگی و شهادت مردمانش می بالد و افتخار می کند اما اینچنین از آنها قدرشناسی می شود.
او همان راهی را می رود که برادران شهیدش رفتند، یعنی دفاع از اسلام، انقلاب و راه و اندیشۀ امام(ره). اگر از خود او بپرسید، از هیچکس هیچ طلب و مطالبه ای ندارد. او همۀ این کارها را برای خدا کرده است و به رضایت او راضی ست.
دکتر جواد سلیمی، استاد دانشگاه و برادر سه شهید را با صورتی خون آلود و با چشم بند، در حالی که تمام بدنش درد می کرد، به پای میز بازجوئی بردند. فردی که معلوم نیست که بوده، چقدر درس خوانده و چه خدمتی به کشور و ملت کرده و ارزش وجودیاش چقدر است، او را بازجوئی می کند.
می پرسد: چرا بازداشت شدی؟ او می گوید: دیدم یک زن چادری را، که گفته می شد شعار یا حسین سر داده است، مأموری لباس شخصی و درشت هیکل گرفته است و کشان کشان می برد و در همان حال او را می زند. اعتراض کردم که چرا با یک زن نامحرم و در پیش چشم مردم این گونه رفتار می کنید … بازجو سخنش را قطع می کند و می گوید: جفنگ نگو!
دیگر چه بگوید این دکتر مجروح دل شکسته! همۀ آنچه روزگاری ارزش بوده است و برای آن انقلاب شده است، اکنون از نظر آنان جفنگیاتی بیش نیستند.
جواد دیگر حرفی برای گفتن ندارد و در خود فرو می رود.
… و چه می دانی که جواد کیست و اکنون به چه می اندیشد و در درون خود چه می کشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر