به علت مسائل فنی سایت را با فیلتر شکن ملاحظه بفرمایید پیشاپیش از همراهان گرامی پوزش بعمل می آید .

صفحات

نظرات

همراهان گرامی با نظر گذاشتن در پست ها به دیگران بگویید چگونه فکر می کنید

۱۳۹۰ اسفند ۱۱, پنجشنبه

بی‌خبری دختران از پدر و مادر؛ صبر می‌کنیم صبری تلخ

کلمه
دختران میرحسین موسوی و زهرا رهنورد همزمان با سالروز تولد پدرشان در یادداشتی که در آستانه یازده اسفند، سالروز تولد میرحسین موسوی نوشته اند، به بی خبری طولانی از موسوی و رهنورد پرداخته و با اشاره به آخرین باری که برای کسب خبر به بن بست اختر رفته اند، آورده اند: راستی کجایید شما؟ با هم همگی فریاد کشیدیم سلام کردیم. با هم حالمان را گفتیم که خوب است و سلام گرمی که به مهر از یاران رسیده.................

دختران میرحسین موسوی و زهرا رهنورد همزمان با سالروز تولد پدرشان در یادداشتی که در آستانه یازده اسفند، سالروز تولد میرحسین موسوی نوشته اند، به بی خبری طولانی از موسوی و رهنورد پرداخته و با اشاره به آخرین باری که برای کسب خبر به بن بست اختر رفته اند، آورده اند: راستی کجایید شما؟ با هم همگی فریاد کشیدیم سلام کردیم. با هم حالمان را گفتیم که خوب است و سلام گرمی که به مهر از یاران رسیده بود فریاد کردیم با امید اینکه شاید از دیوارها و میله بگذرد و شاید آنجا باشید و بشنوید. برسرمان ریختند. نگهمان داشتند. در سرمای شب پاستور دستهایمان را بهم دادیم بچه های ترسیده کوچک را بین حلقه امان نگه داشتیم و ایستادیم.
پیش از این نیز برادر میرحسین موسوی که برای کسب اطلاع و نگران از وضعیت برادر خود به کوچه اختر رفته بود، با برخورد خشن ماموران رو به رو شده و آنها گفته بودند کسی به نام میرحسین موسوی نمی شناسند.
فرزندان میرحسین موسوی کماکان و پس از تهدید نیروهای امنیتی از تماس تلفنی و  یا ملاقات محروم هستند.
به گزارش کلمه، متن کامل این دلنوشته به شرح زیر است:
به نام خدای خوب ..خدای مهربان ، خدای همراه در لحظه لحظه های تنهایی آزادگان دربند
«آنجا که عشق
غزل نیست
که حماسه‌ ایست،
هر چیز را
صورتِ حال،
باژگونه خواهد بود:
زندان باغِ آزاده مردم است
و شکنجه و تازیانه و زنجیر
نه وهنی به ساحتِ آدمی
که معیارِ ارزش‌های اوست »
شاملو
نزدیک تولد توست. باور مان نمی شوداین یک سال را که بدون شما سر شد. دلخوش به صدای زنگ تلفن با شماره امنیتی بی نشان که شاید صدای شما نوید سلامتیتان را بدهد و دلمان کمی آرام شود که آنهم چه انگشت شمار بودند. و دلهایمان چه فشرده و نفسهایمان چه تنگ.
این تاریک شب طولانی را به پیغام استوار سبز ” صبر و فقط صبرت ” بابای دلیر صبور بودیم. یادت هست که قول های ما به تو همیشه قول بود؟ و قول هر آدمی همه‌ی شرفش؟ صبوری کردیم با ایمان و چشم دوخته به همان افق خونین که خورشید سر زند و شما دوباره رها و آزاد باشید کنار دیگر پرنده های بال و پر بسته که خدایشان بزرگ تر از هر قدرتیست و نگه دار تمام دل های زنده و تپنده برای شکوه ، آزادی و استقلال و سربلندی ایران.
شما گرچه در حصر، در زندان کوچه اختر یا هر زندان دیگری که ما امروز نمی‌دانیم دقیق که کجایید، آزادید و آزاده. پس پدر و مادر آزاده،در این بیخبریهای تلخ طولانی ما از روزگار مان برایتان می گوییم از آنچه که گذشته است. چرا راه دور برویم از همین هفته پیش از شبی سرد می گوییم…
بازهم خبری ازشما نبود ، به جایش نگرانی و درد رسوب کرده این سال تلخ در جانمان نشسته بود. همگی آمدیم به جستجوی خبری، شب بود و سرما . بازهم این ما بودیم پرسان بر سر آن کوچه غمگین خفته، آن اختر خاموش. در زدیم بازهم گفتند که کسانی به این اسم اینجا نیستند. راستی کجایید شما؟ با هم همگی فریاد کشیدیم سلام کردیم. با هم حالمان را گفتیم که خوب است و سلام گرمی که به مهر از یاران رسیده بود فریاد کردیم با امید اینکه شاید از دیوارها و میله بگذرد و شاید آنجا باشید و بشنوید. برسرمان ریختند. نگهمان داشتند. در سرمای شب پاستور دستهایمان را بهم دادیم بچه های ترسیده کوچک را بین حلقه امان نگه داشتیم و ایستادیم. غیر از ماموران عصبانی، آن درختهای بلند خفته چنار و آب جویهای یخ زده ناظر بودند. آنجا هم صبوری کردیم. صبری تلخ. آن کار زینبی که تو گفته بودی و باور هردوی شما بود. می بینید چه خوب درسهایی که اینهمه سال داده بودید پس می دهیم؟ آخر چگونه یک ون، دیوارهای بلند و فلزی نصب شده بر ورودی آن کوچه باریک وکوچک، میله ها و آهن های جوش خورده برپنجره های آن خانه کهنه و پر از خاطره می تواند مانع رسیدن پیام آزادی شما شود که هیچ دیوار و زندان و نیروی امنیتی و تهدید و توهین و اخراج آتش این عشق را سرد نمی کند و نه می تواند سدی شود در راه خواسته های به حق و صلح طلبانه شما و ما و که آزادی سرودیست همواره رها و جاری در رگ های شب که بی وقفه روییدن آفتاب را نوید می دهد.
ماه و خورشید ما! این یک سال شما حتما دلنگران ما دختران، بلیمونداهایتان، بودید و ما هم نگران شما ،هفت خورشیدمان که ابرها ربوده بودندشان با اینهمه براین باوریم که در این یلدای روزگار خورشید وجودتان را به خیالی بیهوده به گل اندوده اند که کی تـوان اندود خورشیدی به گِل…
شما ایستادید ،سرخم نکردید. و برعهدتان با هم میهنانتان، استوار ماندید. درست مانند همان بزرگ مردمانی که برای دوستی پاکی مهر و راستی ایستادند که شهید دادند ، کف خیابانهای شهر…
اینک آخرین ماه سال رسیده است و از شما برای ما به جز عکستان در قابی سبز، بر دیوار خانه، همان که دست در دست یکدیگرید… طنین گرم صدایتان که بر سرحرفهایتان هستید در روزهایی پر از ندانستن اینکه برشما واقعا در پشت دیوارهای زندانتان چه می گذرد، روزهای خبرهایی که هریک پشت دیگری میرسند و نگران ترمان می کنند، نیروی پر مهرتان به این خاک و حقیقت و آزادیست که گرممان می‌کند.
و ما ایمان داریم و باور داریم که تمام این دیوارها و زنجیرها و میله ها روزی میشکند. آن روز که ترانه آزادی خواندن گناه نیست و شما و ما میوه صبر و ایمانمان را از درخت استقامت خواهیم چید و آن را با تمام دنیا قسمت خواهیم کرد… و ما و شما و همه یارانمان ندا میدهیم که صبر زیبا بر مصائب رفته نتیجه ای شیرین دارد و طعم تلخی های این روزگار غمبار را از خاطره ها خواهد زدود.
پدر و مادر پر استقامت از ما برشما هزار درود
کوکب، زهرا، نرگس
اسفند ۱۳۹۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر