به علت مسائل فنی سایت را با فیلتر شکن ملاحظه بفرمایید پیشاپیش از همراهان گرامی پوزش بعمل می آید .

صفحات

نظرات

همراهان گرامی با نظر گذاشتن در پست ها به دیگران بگویید چگونه فکر می کنید

۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

سیدمصطفی تاج‌زاده در بیمارستان بستری شد

 منبع: پارلمان نیوز
سیدمصطفی تاج‌زاده به دلیل عود کردن بیماری دیسک کمر و پاره‌ای مشکلات جسمی در بیمارستان بستری شد.به گزارش پایگاه خبری فراکسیون خط امام(ره)مجلس«پارلمان‌نیوز»، فخرالسادات محتشمی‌پور در وبلاگ خود به روایت بستری شدن همسرش و یک شب فراق پرداخت.او نوشت: اتاق خصوصی خالی نداریم متأسفانه! ولی بیمار ما باید بستری شود همین حالا؟ پزشکان زیادی توصیه کرده اند. یاران قدیم و دلدادگان اخیر. به ناچار باید یک امشب را بسپاریمشان به بخش پست آی سی یو. و این یعنی این که همراه نمی تواند بماند و ما باید راهمان را بگیریم و برویم به خانه و درست پس از 36 روز که به آنی گذشت، شب های تنهایی و اندوه را مرور کنیم.سوپر وایزر می گوید: بابا یک توضیحی شرحی چیزی، لااقل بیمار را نشانم بدهید. بیمار طفلکی اما توان بلند شدن از نیمکت را ندارد بلند می گوید سلام و من به عنوان ولی یا سرپرست فرم پذیرش را پر می کنم و امضا می کنم و می گویم: گوهر گرانبهایی را داریم می سپاریم دست شما حواستان باشد لطفا. لبخند می زند مسئول بخش و می گوید خاطرتان جمع باشد. می گویم تلفنش را قطع کنید لطفا و زودتر یک آرام بخش بدهید به.....

سیدمصطفی تاج‌زاده به دلیل عود کردن بیماری دیسک کمر و پاره‌ای مشکلات جسمی در بیمارستان بستری شد. به گزارش پایگاه خبری فراکسیون خط امام(ره)مجلس«پارلمان‌نیوز»، فخرالسادات محتشمی‌پور در وبلاگ خود به روایت بستری شدن همسرش و یک شب فراق پرداخت.
او نوشت: اتاق خصوصی خالی نداریم متأسفانه! ولی بیمار ما باید بستری شود همین حالا؟ پزشکان زیادی توصیه کرده اند. یاران قدیم و دلدادگان اخیر. به ناچار باید یک امشب را بسپاریمشان به بخش پست آی سی یو. و این یعنی این که همراه نمی تواند بماند و ما باید راهمان را بگیریم و برویم به خانه و درست پس از 36 روز که به آنی گذشت، شب های تنهایی و اندوه را مرور کنیم.
سوپر وایزر می گوید: بابا یک توضیحی شرحی چیزی، لااقل بیمار را نشانم بدهید. بیمار طفلکی اما توان بلند شدن از نیمکت را ندارد بلند می گوید سلام و من به عنوان ولی یا سرپرست فرم پذیرش را پر می کنم و امضا می کنم و می گویم: گوهر گرانبهایی را داریم می سپاریم دست شما حواستان باشد لطفا. لبخند می زند مسئول بخش و می گوید خاطرتان جمع باشد. می گویم تلفنش را قطع کنید لطفا و زودتر یک آرام بخش بدهید به او تا درد بیش از این امانش را نبریده. می گویند شما نگران نباشید با خیال راحت بروید منزل اگر کاری بود تماس می گیریم و من نمی توانم با خیال راحت بروم منزل.این منزل دیگر خالیش قابل تحمل نیست وقتی که هر روز پر بوده از عطر وجود او و میهمانانی که گاه فقط چند وجب جای خالی و دقایقی اندک، سهمشان از حضور در کنار او بوده از شدت ازدحام یاران یک دل و همراه.
می گوید: درد دارم. دارد غیرقابل تحمل می شود این درد. می گویم: باید استراحت کنی و لختی آرام بگیری جانم. نگاهم می کند و زیر لب می گوید: درد جسم چاره دارد، درد روح و روانم را مپسند. من سخن خواهم گفت وگرنه اینجا و آنجا فرق چندانی ندارد. و این چند روزه چقدر آزرده روح بود همسرجان. درست مثل خودم و مثل خیلی های دیگر که روح و روانشان را سخت به بازی گرفته اند. او می گوید من نه ماه تمام در انفرادی و بیرون آن احساس نکردم در زندان هستم ولی حالا  اینجا هوا چقدر بد است. ما هر دو به سرفه افتاده ایم. هوا سنگین است. طراوت بهار زیر سختی و سیاهی رفتارهایی سخیف، دارد رنگ می بازد و ...
می گوید: دلم گرفته. کاش می رفتیم زیارت. من هم دلم سخت گرفته. برای فاطمه آدینه وند و بچه هایش برای نوه های عرب سرخی.برای بچه های زندانیان گمنام. برای خودم که همه می گویند رنگ و رویت باز شده و شادی در چشمانت برق می زند و من هی سوز اشک ها را حس می کنم و روی برمی گردانم و نمی دانم شرم است؟ اندوه است؟ دلتنگی است؟ نمی دانم یک چیزی مثل خوره افتاده به جان ما و تا آخرین زندانی سیاسی از بند نرهد ما را از درون تحلیل خواهد برد.
حالا من و همسرجان هم بندیم و هم سلول چه فرق می کند فاصله مان چقدر باشد؟گیریم او در پُست آی سی یوی بیمارستان و من اینجا پشت مونیتور در حال ثبت لحظه هایم و دلتنگی هایم و غصه هایم. فردا اما وقتی به دیدارش بروم سراغ آن گل های سرخ را خواهم گرفت که یواشکی دادم آن پزشک جوان ببرد بگذارد بالای تختش. گل هایی که باید رگه های امید را در تن و جان او  بگستراند و به او قول می دهم که هرگز مانع سخن گفتنش نشوم و مانع هیچ یک از خواسته هایش. من با کسانی که او را خاموش می خواهند هم دست نخواهم شد و با دست خود او را به مسلخ آرمان هایش نخواهم برد. فردا بار دیگر به او قول می دهم که تا پای جان همراهیش خواهم کرد و هرگز تنهایش نخواهم گذاشت حتی اگر پشت در بمانم. من به جا ماندن عادت کرده ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر