منبع: کلمه
زندان بعضی شبها، حال غریبی دارد. مثل شب عید. مثل شب یلدا. شبهایی که می دانی یک چیزی توی این شهر فرق میکند با شبهای دیگر. شبهایی که میدانی جای خالیات توی خانه بیشتر میزند توی چشم. این بخشی از نوشته یک زندانی سیاسی زن است که پس از حوادث انتخابات پرمناقشه سال گذشته بازداشت و روانه زندان شد.وی که همچنان در زندان اوین به سر می برد، هم زمان با شب یلدا نامه ای نوشته و برای انتشار در کلمه به بیرون ارسال کرده است.
به گزارش کلمه، متن این نامه که به درخواست نویسنده، نامش در نزد کلمه محفوظ می ماند به شرح زیر است :
شبهای زندان زیاد با هم فرقی نمیکنند. به قول عاطفه، همیشه روزها و شبها به واسطه اتفاقاتشان هویت میگیرند. وقتی همه چیز.......
زندان بعضی شبها، حال غریبی دارد. مثل شب عید. مثل شب یلدا. شبهایی که می دانی یک چیزی توی این شهر فرق میکند با شبهای دیگر. شبهایی که میدانی جای خالیات توی خانه بیشتر میزند توی چشم. این بخشی از نوشته یک زندانی سیاسی زن است که پس از حوادث انتخابات پرمناقشه سال گذشته بازداشت و روانه زندان شد.وی که همچنان در زندان اوین به سر می برد، هم زمان با شب یلدا نامه ای نوشته و برای انتشار در کلمه به بیرون ارسال کرده است.
به گزارش کلمه، متن این نامه که به درخواست نویسنده، نامش در نزد کلمه محفوظ می ماند به شرح زیر است :
شبهای زندان زیاد با هم فرقی نمیکنند. به قول عاطفه، همیشه روزها و شبها به واسطه اتفاقاتشان هویت میگیرند. وقتی همه چیز یکسان باشد. وقتی هیچ اتفاقی در زندگیت نیفتد. دیگر فرقی نمیکند امشب چندمین روز ماه یا چندشنبه است.
اما بعضی شبها هست، که آدم بیشتر دلش هوای بیرون را میکند. بعضی شبها هست که یک جوری عجیب فرق دارد برای همه. بعضی شبها هست که مثل بقیه شبها، نشستهای به تکرار زندان.غذا می خوری. کتاب میخوانی. اما دل توی دلت نیست، برای بیرونیها. دل توی دلت نیست برای دل آنها.
زندان بعضی شبها، حال غریبی دارد. مثل شب عید. مثل شب یلدا. شبهایی که می دانی یک چیزی توی این شهر فرق میکند با شبهای دیگر. شبهایی که میدانی جای خالیات توی خانه بیشتر میزند توی چشم. شبهایی که میدانی دل بیرونی ها تنگتر میشود برای نبودنت. آنوقت چیزی هی چنگ میاندازد توی گلویت. بغضی هی میآید و میرود. باید توی خانه باشی حالا و نیستی.
بعضی شبها هست که بیشتر از همیشه دلت آزادی را میخواهد. بعضی شبها هست که بیشتر طعم گس اسارت را حس میکنی. حالا اگر این شب همراه باشد با اتفاقی که روح و روانت را به هم ریخته باشد، تلختر میشود. خیلی تلختر. وقتی روز ملاقات باشد و تو ممنوع الملاقات شده باشی. وقتی یک هفته روزها را شمرده باشی برای اینکه به روز ملاقات برسی و آن شیشهها حائلی باشد برای دیدن صورت آنانی که دلت تنگ شده برایشان. وقتی گفته باشند که تا چند هفته ممنوع الملاقت هستی و تلفن هم نداری که صدای آشنایی بشنوی از آن سوی خط. آنوقت همان شب هم شب یلدا باشد. و تو هم در اعتصاب غذا برای اعتراض. دیگر باید خیلی بزرگ باشی که بتوانی آن شب را بگذرانی بیآنکه خرد شوی از درون. باید خیلی بزرگ باشی که هی دلت نرود بیرون آن دیوارها و هوایت نشود هوای خانه و شب یلدا و سور و سات بلندترین شب سال.
برای بیرونیها اما، همه شبها فرق دارد با هم. هر شب یک جوری دلتنگ میشوند. هر شب یک نشانه را میبینند و دلتنگی میکنند. یک گوشهی خانه. یک عکس آشنا. یک نشانه. ظرفی. کتابی. گوشهای از این شهر. هر جای این شهر، نشانهای است برای دلتنگی کردن و فرق داشتن روزها. همان اتفاقاتی که هویت میدهند به روزها و شبها. برای بیرونیها؛ هر روز فرق دارد با روز قبل. هر روز یک جوری دلتنگ میشوند. برای بیرونیها، هیچچیزی عادی نمیشود. هیچچیزی تکراری نمیشود. فقط میزان دلتنگی است که بعضی از شبها اوج میگیرد و می رسد به دیوانگی و های های گریه. مثل شب یلدا.
زنان اوین -بند نسوان
امضا محفوظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر