رضا رئیسی
سلام عزیز عاشق و دلسوخته.
دوستت داشتهام. دوستت دارم و دوستت خواهم داشت. نامه پانزدهم
شما اینجاست. کنار دستم. روی میز کارم. با هر نگاهی که به آن میاندازم آه
میکشم و در سکوتی فرو میروم که با نور زرد و چرکین چراغ بالای سرم
رنگآمیزی میشود. در این نیمه شب تو را تحسین میکنم و دشمنانت را نفرین.
برای خانوادهات صبوری میخواهم و برای دوستان و همسایههایت فهم. اما
بعد:
آن که نیکخواه ملت است به برادر میماند. قلب برادر بسان آب است. پاک و زلال. اما ملت دیگر برادری در.........
سلام عزیز عاشق و دلسوخته.
دوستت داشتهام. دوستت دارم و دوستت خواهم داشت. نامه پانزدهم شما اینجاست. کنار دستم. روی میز کارم. با هر نگاهی که به آن میاندازم آه میکشم و در سکوتی فرو میروم که با نور زرد و چرکین چراغ بالای سرم رنگآمیزی میشود. در این نیمه شب تو را تحسین میکنم و دشمنانت را نفرین. برای خانوادهات صبوری میخواهم و برای دوستان و همسایههایت فهم. اما بعد:
آن که نیکخواه ملت است به برادر میماند. قلب برادر بسان آب است. پاک و زلال. اما ملت دیگر برادری در حضرات نمیبیند. تو نیز بیهوده تلاش میکنی تا چهرهشان را به خودشان بازشناسی. نگاه حضرات نگاه تو و انسانهای آزاده نیست. قلب شما آینه است و قلب رفقایتان مثل ساعت. آینه آواز نور سر میدهد و ساعت سایهها را میشمارد. حضرات کر و کور شدهاند و جز هوس و طلا و تمنا چیزی نمیشناسند.
صبور مهربان:
همه میدانیم که در این مدت تو در مقابل ارتش سایهها جانانه پایداری کردهای و جز حق و خیرخواهی نگفتهای قلمت زیباست و حرفت حق اما برای این جماعت قلم بیهوده میزنی. اگر آنها دیده بودند موی سپید چگونه میروید بر فرقشان و سالیان چه پر شتاب میگذرد از پیش چشمشان، هرگز دل یاران را چنین پر خون نمی کردند. آنان آدمیان دودلند. خود را گم کردهاند. کورمال راه میروند. مشکوک نگاه میکنند. هراسانند. شتاب زدهاند و به هر سو میلغزند. برای حقیقت به دنبال اخلاق میگردند. برای آزادی در پی قفساند و برای مشورت به دنبال دشمن. آینه را تاب نمیآورند. آینه را گناهکار میشمارند. آن را نشانه میروند. برایش سنگ پرتاب میکنند. سپس سنگی دیگر و باز هم. تا آینه را بشکنند. تکهتکهاش کنند و گناه را بر گردن مترسکها بیندازنند.
مرد نازنین:
مردم نیز خسته و اندوهگینند. تنهایی، سکوت، سکون. کج خلقی و احساس بیهودگی با آنها عجین شده است. زندگیشان هیچ ضربآهنگی ندارد، اما انتظار کشیدن کاری است که آن را بسیار خوب میدانند. همه منتظرند و در حالی که مثل برگ خیس به زمین چسبیدهاند هر یک امید دارند که آن دیگری پا پیش گذارد و هیچ کدام از جایشان جنب نمیخورند. دستهای خدا را مینگرند و خدا آنها را. دستهای دیگر میگویند تا بوده چنین بوده و کاری نمیشود کرد. گروهی هم مدام حرص میخورند و به زمین و زمان دشنام میدهند، اما همینکه سایهای از بالای سرشان میگذرد لال میشوند. ایستادگی و جاودانگی همواره در هم آمیختهاند. آن چیست که از جاودانگی حاصل می شود؟ شجاعت و افتخار. اما زمانی که باورها، ارزشها و معیارها تفاوتشان از فرش تا عرش است، جز عدهای قلیل دیگر کسی به جاودانگی نمیاندیشد.
اگر تو آن من باشی، به این و آن نیندیشم / ز کفر آخر چرا ترسم که تو ایمان من باشی
رفیق شفیق:
از جمعی به نام علما، فضلا و دانشمند طلب همراهی کردهای. پیغام تو حقیقتاً به اینها تعلق ندارد. فقط نظمشان را بر هم میزنی. اینان درسشان را بلدند. تقیه، احتیاط ، مدارا، مصلحت و… جماعت بدهکار را هیچ یک در برابر حاکمان طلا و تیغ و طمع هوس ایستادگی نیست. یکی ترس جان دارد و دیگری حرص نان. بدهکار فرسوده میشود. مثل آهن زنگزده میپوسد. پودر میشود و میریزد. بگذار آنان سرگرم کار خویش باشند. عدهای بر مدار مدارا بمانند و عدهای در کار اندازه زدن برزخی که من و تو و او را از هم جدا سازد و عدهای دیگر عالم بی عمل. سری که به بهانه همدلی و اصلاح و همراهی فریبآمیز بر شانههای سادهدلان و جانبازان تکیهگاه میجوید و با رازها و رمزهای به فریبآلوده به دنبال بهانه توجیه و رهایی خود از کوتاهی، فرصت سوزی و حفظ جان، مال و آبروی خود است، کجا و با کدامین معیار می تواند داعیهی حق و آزادگی و ظلمستیزی داشته باشد؟
آینه مهر:
بعد از این باز هم بنویس! نوشتن مانند سیل است. موجی از گل و لای که چون سرازیر شود قصرها و عبادتگاهها، تختها و منبرها و اربابان و سایهها را میلرزاند و چه بسا با خود میبرد، اما نوشتنی که نه او خواند و نه من، پیامی که نه حضرات آن را تحویل بگیرند و نه برگهای خیس را تکان دهد چه معنی میتواند داشته باشد؟ با اینحال تو باز هم بنویس. فقط در نامههای بعدی نگاهت را به سمت مخاطبان دیگر ببر. به سمت اشباح و روحهای سرگردان که با سبکبالی پرندگان در آسمان میچرخند و از گزند شکارچیان ارتش سایهها در اماناند. خطابت به مردگان باشد که دنیا را تجربه کردهاند و پی بردهاند هیچ حقارت و ننگی بدتر از مردن در زیر بار ظلم نیست و به یقین اگر دوباره فرصت زندگی بیابند اینبار ایستاده میمیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر