مریم شربتدار قدس
فرزندم، ضیاء عزیز!
روزگار سختی را تجربه می کنی و شاید زمانی که خدا، روشنایی را همراه تو
وارد خانۀ ساده و کوچکتان کرد، هیچگاه مادر دلشکسته و پدر رنجدیده ات در
خواب نیز چنین روزهای تلخ تر از زهر را برای نور دیده شان نمی دیدند چرا که
در روزگاران دور هم، پدرانت ستم را بر نتابیده و با نظام ستمشاهی به ستیز
پرداخته بودند با این امید که روزگار فرزندانشان شیرین تر از عسل شده و
دیگر بهای اندیشه، زنجیر نباشد و تاوان تفکر، زندان. آن روزها شاید قصه های مادران برای دلبندانشان افسانه های دیو و پری بود
و قهرمانان و خوبانی که در چنگال جادوگران و بد سرشتان، گرفتار..........................
*نظرات وارده لزوما بیانگر دیدگاه 88 نمی باشد
فرزندم، ضیاء عزیز!
روزگار سختی را تجربه می کنی و شاید زمانی که خدا، روشنایی را همراه تو وارد خانۀ ساده و کوچکتان کرد، هیچگاه مادر دلشکسته و پدر رنجدیده ات در خواب نیز چنین روزهای تلخ تر از زهر را برای نور دیده شان نمی دیدند چرا که در روزگاران دور هم، پدرانت ستم را بر نتابیده و با نظام ستمشاهی به ستیز پرداخته بودند با این امید که روزگار فرزندانشان شیرین تر از عسل شده و دیگر بهای اندیشه، زنجیر نباشد و تاوان تفکر، زندان.
آن روزها شاید قصه های مادران برای دلبندانشان افسانه های دیو و پری بود و قهرمانان و خوبانی که در چنگال جادوگران و بد سرشتان، گرفتار می شدند اما همواره سعی داشتند پایان شیرین آن داستان ها را برای کودکان بگویند و اینگونه بود که ایران را همواره با قهرمانانش می شناسیم و ایرانی را با شرف و عزت می خواهیم.
پسرم، ضیاء مظلوم!
زمانی که شیوا نیز مانند تو و دیگر فرزندانم در تنهایی سلول خود به چرائی و چیستی این اتفاقات نا معقول می اندیشید، برایش نوشتم چه زود بزرگ شدی، و اینک می خواهم در سالروز ولادتت به تو، مجیدها، بهاره ها، مهدیه ها، سعید، مسعود، مهدی، عماد، اشکان، حسن، وحید، بهمن، علی و بسیار بسیار جوانانی که شاید ذهن را یارای نگهداری اسامی پاک آنان نباشد آفرین گفته و فریاد کنم نه من که همگان، تحسین می کنند شما قهرمانانی را که در عنفوان جوانی، آنچنان رشد یافته اید که زورمداران و غرض ورزان نیز می دانند با زنجیر کردن و حتی زندان در تبعید هم نمی توانند اندیشۀ بالغ شما را به بند کشند که آزادی را نه در این سوی میله ها بلکه در فکر خود دارید و در قفس نیز ذلت را بر نمی تابید.
پسر خوبم!
چه دردناک است بر ما که انقلاب اسلامی را زاده و پروردۀ خود می دانیم و هدفش را دستیابی به آرمان هایی زیبا و انسانی تعریف کرده بودیم اما ناگاه گویی طوفانی فرا گیر و سیلی خروشان به تخریب آن پرداخته واکنون شاهد اسارت و اجحاف و ستم هایی بر نسل خود و فرزندانمان هستیم!
چه تلخ است حکایت ظلم ستیزانی که سیلی از خودی می خورند و دخالت بیگانگان را بر نمی تابند، معذلک آماج تهمت ها و حملات ناجوانمردانه ای واقع می شوند که بیانگر اوج بی تقوایی مدعیان مسلمانی و ستمگران ظاهرالصّلاح است.
پسرم، حدیث مقابلۀ داد و بیداد و سرگذشت حماسی حق طلبان در برابر بی عدالتی، حکایتی است نه از امروز و دیروز که ریشه در عمر بشریت دارد و گواهی به ماندگاری تاریخ؛ پس چه باک از سیاه نمایی ها و تهمت های ناروا که پاکی و مظلومیت قهرمانان هر زمان و مکان نه تنها در تاریخ بشری که در دادگاه الهی نیز ثبت و ضبط خواهد بود و عقوبت بدفرجام بیدادگران حق ستیز، کورسوی خاموش نشدنی امید مظلومان است.
پسرم، با امید به رحمت الهی و آرزوی رهایی تو پرندۀ سبکبال و تمام آزاداندیشان در بند و زنجیر، سالروز میلادت را اگرچه بدون حضورت گرامی داشته و به مادر و پدر قهرمان پرورت تبریک می گویم… ضیاء جان تولدت مبارک.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر