به علت مسائل فنی سایت را با فیلتر شکن ملاحظه بفرمایید پیشاپیش از همراهان گرامی پوزش بعمل می آید .

صفحات

نظرات

همراهان گرامی با نظر گذاشتن در پست ها به دیگران بگویید چگونه فکر می کنید

۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

جایت خالی، بانو!

فخر السادات محتشمی پور
سلام بانو!
دیشب در بن بست فتوره چی غوغایی بود جایت خالی!

این دست غوغاها را خوب می شناسی می دانم. سال پیش هم سالگرد را در خانه پدر شهید در همین بن بست فتوره چی برگزار کردید. عاشورای ۸۷ چه کسی باور می کرد که سید علی پرواز کند و برود پیش خدای حسین(ع) درست در اوج عزاداری ها برای..........
سلام بانو!
دیشب در بن بست فتوره چی غوغایی بود جایت خالی!

این دست غوغاها را خوب می شناسی می دانم. سال پیش هم سالگرد را در خانه پدر شهید در همین بن بست فتوره چی برگزار کردید.

عاشورای ۸۷ چه کسی باور می کرد که سید علی پرواز کند و برود پیش خدای حسین(ع) درست در اوج عزاداری ها برای مولایش و عاشورای ۸۹، چه کسی باورش می شد که سال بعد شماها ممنوع باشید از شرکت در مراسم سالگرد این شهید پاک نهاد که عکس هایش همه مظلومیت و معصومیت و ایمانش را فریاد می کنند از پشت همان لبخند نمکین! عاشورای ۸۹، بانوی آفتاب! از این اتاق به آن اتاق می رفتی برای میزبانی میهمانان خانه شهید و گرد غم که بر چهره تان نشسته بود درست مثل همان غباری بود که همه روزهای ماتم و عزای سال ۸۸ پهن شده بود روی صورت ساکنین بن بست فتوره چی و ساکنین محله شادمان و ساکنین این شهر ماتم زده عاشورایی!

دارد یک ساله می شود حصرآفتاب! یک سال محروم کردن یک کهکشان پر ستاره از نوش جان نمودن نور و گرما و امید؟ زهی خیال باطل! نه آفتاب را حصر توان کرد و نه کهکشان را توان که بی نصیب گذاشت از تمنای خورشید. زهی خیال باطل که نام و نشان و مشی و مرامتان فراموش شود حتی اگر هر روز خط بکشند روی نام عزیزتان. حتی اگر هر روز کسی را احضار کنند و بازجویی و تهدید و ارعاب که انگار کن فلانی ها مرده اند! این طفلکی ها انگار می کنند که اراده مرگ و زندگی را خداوندگار حقیقت به آدمیان عاریت داده است غافل از این که حضرت عزرائیل فرشته ای است که معبودش فقط خداست و جز به امر او جان کسی را نمی تواند گرفت!
غافل از این که این فرشته خریدنی نیست برای اجابت امر تشنگان قدرت چسبیده به زمین خدا بی بال بی ابزار پریدن! غافل از این که ارعاب که می پندارند نصرت برایشان می آورد، تنها تن ضعیف ها را می لرزاند که میان لاهوت و ناسوت تلو تلو می خورند! غافل از این که فریادشان وقتی از نقطه ای بالاتر شود اصلا شنیده نمی شود حتی برای همین ضعیف ها!!!

بانوی مهر!
من در مراسم سومین شام غریبان سید علی صحنه ای را دیدم که حیفم می آید برای شما تعریف نکنم ازبس لطیف بود این منظره و از بس مرا برانگیخت هنگامی که بانوان بیت مرحوم حاج احمدآقای خمینی آمدند برای سرسلامتی دوباره به خانواده شهید عزیز وقتی قرار یافتند و با نوحه سرایی ها اشک به چشم آوردند من شاهد یک منظره جالب بودم و آن توجه روح الله نواده امام و خانواده صدر بود به عرفان نوه شما و مهندس و آن غریزه ای که به سرعت او را کشاند به سمت عرفان و لبخند آن ها به هم که همه خاطرات دوستی و محبت روح الله زمان ما را به میرحسین نخست وزیر به خاطرم آورد و حمایت های همه جانبه و سرزنش مخالفانش را که با ایرادهای بنی اسرائیلی شان سنگ اندازی ها می کردند انگار نه انگار که این مرد دارد یک کشور جنگ زده را مدیریت می کند! روح الله خمینی فرزند یاسر آن چنان با عرفان فرزند نرگس شما رفیق شدند که انگار همه این سال های اندک عمرشان را با هم گذرانده اند. من غرق لطافت این رابطه ناب سرشک غم باریدم برای فرصت های از دست رفته و در عین حال امیدوار شدم به فردایی که معصومیت کودکان ما می تواند نجات بخش آن باشد وقتی که درنده خویی بزرگ ترها و خشونت طلبی شان برای جاودانه ساختن قدرتشان جایی برای بروز انسانیت انسان باقی نمی گذارد!

بانوی باغبان!
راستی در این روزهای استقبالیه از زمستان،از گل ها بگو برایمان آیا همه گلدان های نامدار به نام زنان زندانی، در همان هوای مسموم بدخواهی و بدکاری های دشمن ساخته دور و بر شما سرحال و سرزنده اند هنوز؟!

این جا ما در خانه هایمان ناشیانه تمرین باغبانی می کنیم با شاخه های نازک بید که در آب گذاشته ایم تا جوانه بزنند تا بهار تا روز شکفتگی امید در کورسوی خیال تشنۀ باورمان!

این جا ما در میان خانه هایی که پر است از تصویرهای عشق و شکوفه و لبخند در کارزار ناامیدی و یأس که تنها ارمغان مشترک دیو سیاه و سپید افسانه های دور سرزمین ماست، تصویر آن گل سرخی را که تو از باغچه خانه به دست شویت سپردی یا آن که او به دست تو سپرد تا رمز جاودانگی مهر و محبت پری باشد در دیار عاشقانه های سبز و سپید، بالای سرمان آویخته ایم تا با هر نگاه یادمان بیاید که گل سرخ را اگر خوب باغبانی نکنی دیگر نه روی خوش و نه بوی خوش دارد و آن چه می ماند خارهایی است که تیزی اش ردّ روزگار را نیز از روی گلبرگ های خشکیده محو می کند. ما در مصاف گل و گلوله آنقدر تمرین عاشقی می کنیم بانو که آهن کم بیاورد در برابر لطافت گل و زانو بزند در برابرش و بلند فریاد کند: دوستت دارم دوستت دارم هم وطن!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر